
یک پری دریایی جوان را با یک جادوگر دریایی معامله ای انجام می دهد؛ او صدای زیبایش را می دهد و در عوضش پاهای انسانی پیدا می کند تا بتواند دنیای خارج از آب را کشف کند و یک شاهزاده را تحت تاثیر قرار بدهد
همانطور که لرد ولدمورت کنترل خود را بر هر دو دنیای ماگل و جادوگر محکم می کند، هاگوارتز دیگر یک پناهگاه امن نیست. هری مشکوک است که خطرات حتی ممکن است در داخل قلعه وجود داشته باشد، اما دامبلدور بیشتر در نظر دارد که او را برای نبرد نهایی آماده کند. آنها با هم کار می کنند تا کلید باز کردن قفل دفاعی ولدمورت را پیدا کنند و برای این منظور دامبلدور دوست و همکار قدیمی خود هوراس اسلاگهورن را که به اعتقاد او اطلاعات مهمی در اختیار دارد، استخدام می کند. حتی با نزدیک شدن به رویارویی سرنوشت ساز، عاشقانه برای هری، ران، هرمیون و همکلاسی هایشان شکوفا می شود. عشق در هوا است، اما خطری در پیش است و هاگوارتز ممکن است هرگز دوباره مثل قبل نشود.
هری، رون و هرمیون به تلاش خود برای شکست دادن ولدمورت شرور یک بار برای همیشه ادامه می دهند. درست زمانی که همه چیز برای جادوگران جوان ناامید کننده به نظر می رسد، هری سه اشیاء جادویی را کشف می کند که به او قدرت می بخشد تا با مهارت های مهیب ولدمورت رقابت کند.
پادشاه شیاطین شکست خورده و گروه قهرمانان پیروز، قبل جدا شدن از هم به خانه برمیگردند. آن چهار نفر - فریرن جادوگر، هیمل قهرمان، هیتر کشیش و اِیسن جنگجو - درمورد یک دهه سفر خود صحبت میکنند تا زمان خداحافظی فرا برسد.
داستان اسرارآمیز دو جادوگر که رقابت شدید آنها آنها را به نبردی مادام العمر برای برتری می کشاند - پر از وسواس، فریب و حسادت با عواقب خطرناک و مرگبار.
کای و گردا در شهری آرام و دنج زندگی میکنند اما ناگهان ارواح یخی از راه رسیده تا همه را منجمد کنند. در این میان یک جادوگر کوچک به نام آیلا ظاهر شده تا به کای و گردا کمک کند. حال آنها همراه با هم به دنیای جادویی سرزمین آینهها سفر میکنند تا مردم شهر را نجات دهند اما…
جادوگری با موهای قرمز به نام یاگا به همراه گربه دوستداشتنی خود در کلبهای در پادشاهی دوردستها زندگی میکند. یاگا برای اینکه بتواند از جادو استفاده کند به کتاب طلسم خود نیاز دارد که سالها پیش یک جادوگر شیطانی به نام بلادونا آن را از او ربوده بود. حال با گذشت سالها سرنوشت به یاگا این فرصت را میدهد که بار دیگر با دشمن قسم خورده خود روبرو شود اما…
هری پاتر در سال چهارم مدرسه هاگوارتز است که بارتی کراواچِ پسر نام او را در جام آتش میاندازد و در نتیجه در مسابقات سه جادوگر شرکت میکند و در آن هم تا بردن در مرحله آخر موفق میشود ولی به گورستانی منتقل شده و موجب بازگشت “لرد ولدمورت” میشود…
هری پاتر دومین سال تحصیلی اش را در مدرسه جادوگری هاگوارتز شروع می کند اما یک موجود اسرار آمیز در مدرسه در کمین اوست. صداهای شیطانی از دیوارها بگوش می رسند و حوادث وحشتناکی در هاگوارتز اتفاق می افتد. وقتی هری و رون و هرمیون وارد مدرسه میشوند صداهای ترسناکی از دیوار به گوش هری میرسد و گربهٔ سرایدار توسط طلسم خطرناکی بیهوش میشود و با خون نوشتههایی بر دیوار هک میشود مبنی بر آن که تالار اسرار گشوده شده و هیولاهای آن دارند بیرون میآیند. بعد به چند نفر حمله میشود و …
پسری به نام هری پاتر پیش خاله و شوهر خالهاش زندگی می کند، زیرا پدر و مادرش سال ها قبل در یک تصادف کشته شدهاند. هری پاتر که در این 10 سال زندگی پیش خانوادهٔ دورسلی تحقیر را تحمل کرده، با افشای یک راز توسط فردی عجیب، ناگهان خود را جادوگری می یابد که بزرگترین جادوگر قرن را از بین برده است. امّا این جادوگر که ولدمورت نام دارد هنوز نابود نشده است و کمر به قتل پسری بسته است که زنده ماند.