قسمت شانزدهم منتشر شد.
سریال داستان عشق بیرحمانه پادشاهی به نام "لی این" را به تصویر میکشد که کسی را در اطراف خود ندارد که به او اعتماد کند و در خطر یک جنگ سیاسی بر سر قدرت قرار دارد. از طرف دیگر زنی به نام ...
قسمت پانزدهم منتشر شد.
جونگ کو وون، یک شیطان، میباشد. او توانایی انجام معاملاتی خطرناک اما شیرین با انسانها را دارد. او به انسانها با تمام حقارت نگاه میکند و بیش از 200 سال است که در دنیای انسانها به عنوان یک شکارچی به دنبال شیرینیها و معاملاتشان میگردد. اما وقتی با دو دو هی، دختری انسانی، ملاقات میکند، ناگهان تمام قدرتش را از دست میدهد. حال او باید به صورت قراردادی با دو دو هی ازدواج کند تا از او که تمام قدرتش را به خود انتقال داده است، محافظت کند و از انقراض خود جلوگیری نماید.
قسمت سوم منتشر شد.
در ژاپن در سال 1600، در طلوع یک جنگ داخلی قرن، لرد یوشی توراناگا برای جان خود می جنگد، زیرا دشمنانش در شورای سلطنت علیه او متحد می شوند، زمانی که یک کشتی مرموز اروپایی در ماهیگیری در همان نزدیکی فرو رفته است. vi
قسمت دهم منتشر شد.
یک پلیس چابول به نیروهای کارآگاهی می پیوندد تا جنایتکاران را با مقداری ثروت و شوخ طبعی از پای درآورند.
در حالی که از دست دشمنان خطرناکش در فرار است، یک آدمکش از مخفیگاه خود بیرون میآید تا از دختری که در سالهای جوانیاش ترک کرده محافظت کند.
زن جوانی با ارسال پیامک های عاشقانه به شماره تلفن همراه قدیمی نامزدش تلاش می کند تا از درد مرگ نامزدش بکاهد و با مردی که شماره دوباره به او اختصاص داده شده ارتباط برقرار می کند…
جان ویک اینبار از سرانی که به او خیانت کرده اند و خواهان مرگ قطعی وی می باشند به شدت عصبانی است و قصد دارد با کمک دوست خود که زخم بدی را در طول جنگ قبلی خورده است با افرادی که کشتن او تنها هدفشان است مقابله کند و انتقام خودش را به سرانجام برساند.
جک اسکلینگتون، پادشاه دوکدار شهر هالووین، خسته از ترساندن انسانها در 31 اکتبر با همان ترفندهای قدیمی، بابانوئل را میدزدد و قصد دارد در صبح کریسمس سرهای کوچک شده و سایر هدایای شیطانی را به کودکان تحویل دهد. اما با نزدیک شدن به کریسمس، دوست دختر عروسک پارچه ای جک، سالی، سعی می کند نقشه های اشتباه او را خنثی کند.
شاهزادهای کتابی حاوی داستان های ارواح به دستش می رسد. این کتاب پر از طلسم های نفرین آمیز است و او احساس می کند این نفرین ها یکی یکی به واقعیت می پیوندند.
مادر چو یونگ پیل که یک غواص بوده به دلیل پیش بینی اشتباه هواشناسی جانش را از دست می دهد. او برای محافظت از جان مردم شهرش یعنی سامدالری، تصمیم می گیرد کارشناس هواشناسی شود. از طرفی دوست دوران کودکی او، چو سام دال برای موفقیت در رشته عکاسی به سئول رفته اما بعد از اینکه تمام زحماتش یک شبه از بین رفت، به سامدالری بر میگردد…