
يك گروه پنج نفره از تكاوران ايراني براي يك عمليات برون مرزي وارد خاك عراق ميشوند. آنها در همان ابتداي كار با يك گروه عراقي كه در حال شكنجه دادن دو اسير هستند، مواجه و ناچار ميشوند با آنها درگير شوند. اين درگيري مأموريت اصلي آن ها را به مخاطره مي اندازد و...
«به من نگو قراضه» داستان مردی است که تلاش میکند خاطرهای را برای همسرش زنده کند که دچار آلزایمر شده و در این مسیر با یک راننده تاکسی روبهرو میشود. خرم (علیرضا خمسه )حسابدار بازنشستهای است که حالا با مسافرکشی درونشهری گذران زندگی میکند. از قضا روزی خرم خسیس با مردی (جمشید مشایخی )که تاجر فرش است آشنا میشود و آقای مسافر شیفته خودرو قراضه وی میشود و ...
طوفان (جمشید هاشم پور) در دوران جنگ زن و فرزند خود را از دست داده و پس از گذشت سالها کم کم به آرامشی نسبی رسیده تا اینکه یکی از خائنین به مملکت در دوران جنگ، از زندان آزاد شده و چون طوفان در زندانی شدن وی و اعدام برادرش نقش اساسی را داشته پس به سوی وی رفته و درصدد انتقام به هر نحوی بر می آید…
داستان دو برادر را روایت میکند که یکی از آن ها رئیس بانک و دیگر تعمیرکار ماشین است و بر اثر ماجرایی این دو برادر با یکدیگر جا به جا شده که این اتفاق به روند و شکل گیری داستان کمک میکند.
در رابطه با عملیات بزرگ بیت المقدس و فتح خرمشهر است؛ در این فیلم قبل و زمان آزادسازی به تصویر کشیده شده است…
خاطره، دختر پانزده ساله ناهيد و بهرام شرافت، در سالگرد تولدش ناپديد مي شود و جشن تولد او به مجلس ماتم تبديل مي شود. تلاش هاي همه براي يافتن خاطره بي نتيجه مي ماند. مادر بر اثر اين حادثه بيمار مي شود و پدر هم دست به دامان اداره آگاهي و سرگرد نراقي و بازپرس اين اداره مي شود. سرهنگ نصيري، دوست خانوادگي خانواده شرافت هم براي پيدا كردن خاطره تلاش مي كند. بازپرسي وسعت مي گيرد و پيش از همه آشنايان مورد اتهام قرار مي گيرند. از جمله مظنونها، محمدرضا پسر جوان سرهنگ نصيري است كه معلوم مي شود به خاطره علاقه مند بوده و در كودكي هم يك بار جان او را نجات داده است..
زندگی دختری به نام ستایش كه با مادرش زندگی می كند اما ورود فردی تازه در زندگی شان، آن ها را در چالشی ناخواسته قرار می دهد.
عطر داغ روایتگر داستان دختر جوانی است که شبی را بیرون از خانه میماند و این تنهائی او را وارد زندگی دیگری میکند.
کودکی از پدر خود دور می افتد و تنها و ناامید زندگی اش را می گذراند. او در جوانی با دختری آشنا می شود که چون او از طفولیت پدرش را گم کرده است. آندو جستجوی عظیمی را برای یافتن پدر آغاز می کنند و پس از یک سلسله ماجرا سرانجام موفق می شوند.
عاطفه که علاقه زیادی به همسرش بهزاد دارد، تلاش میکند که او را از زندان آزاد کند اما با آزادی بهزاد دردسرهای دیگری آغاز می شود. مکافات بی پولی که عشق را تحت تاثیر خودش قرار می دهد…