یک مرد پس از یک عمر مشکل، این شانس را دارد که با عشق و حمایت خانواده اش اوضاع را تغییر دهد، می بیند که به مکان تاریکی که بر آن غلبه کرده است باز می گردد. پس از یک عمر دردسر و بدبختی، یک مرد این شانس را دارد که با عشق و حمایت خانواده اش همه چیز را تغییر دهد.اما او هر چه سعی میکند از مشکلات دور شود،میبیند که به آنها نزدیک تر میشود.
شین و اولیور در بحبوحه آماده شدن برای مراسم ازدواجشان، به پسربچه ای مبتلا به سرطان خون کمک می کنند تا به دوست قدیمی اش برسد. در آن سوی قصه، ریتا و نورمن با چالش های بچه دار شدن درگیر هستند.
یک مدل پاریسی باید به مادرید برگردد، جایی که مادربزرگش که او را بزرگ کرده بود، به تازگی سکته کرده است. اما گذراندن تنها چند روز با این خویشاوند به یک کابوس غیرمنتظره تبدیل می شود.
نبرد یک افسر پلیس با اعتیاد به الکل، افسردگی و از دست دادن ویرانگر. و داستان واقعی اینکه چگونه خدا زندگی او را برای همیشه تغییر داد.
سالها پس از پایان برنامه تلویزیونی محبوب چیپ و دیل، اکنون این دو سنجاب زندگی بسیار متفاوتی دارند. اما زمانی که همبازی قدیمی آنها به نام مونتری جک به طرز اسرارآمیزی ناپدید میشود، چیپ و دیل باید بار دیگر با یکدیگر متحد شده تا دوست خود را نجات دهند و…
پسری دوازده ساله به نام فلیکس با استفاده از غیبت مادرش و زمانی که او با کشتی و برای استراحت به یک سفر تفریحی رفته است برای یافتن پدرش که حدود دو سال پیش به طرز اسرارآمیزی در دریا ناپدید شد، عازم سفری پرماجرا شده .
یک تیم تازهوارد جدید تعیین شده تا تمرینات خود را با «استورمر» و گروهش به انجام برسانند، اما در این میان یک نفر تلاش دارد که کارخانه قهرمانان و خود «استورمر» را از بین ببرد ...
سیرانو دو برژراک مردی با قد کوتاه است که علیرغم شوخ طبعی، موقعیت بالا و مهارتش در شمشیرزنی؛ به دلیل کوتاه قد بودن توسط رده های بالای جامعه فرانسه مورد تمسخر قرار میگیرد. بنابراین، اگرچه دوست عزیزش از شعر و طنز او قدردانی می کند، اما می ترسد که او نیز مانند دیگران طردش کند…
فارست گامپ (تام هنکس) مادرزاد دچار اختلالاتی ذهنی و جسمی است. او در کودکی به طور معجزه آسایی توانایی راه رفتن را بدست می آورد اما همچنان ضریب هوشی اش بسیار از حد نرمال پایینتر است. مادرش با تلاش فراوان او را به مدرسه می فرستد. بر اساس سلسله ای از حوادث به موفقیتهایی بزرگ دست پیدا می کند. به جنگ ویتنام می رود و به عنوان قهرمانی دست پیدا می کند. و حتی عاشق می شود.
زمان جنگهای ویتنام است. به کاپیتان «ویلارد» دستور داده می شود که به جنگلی در کامبودیا رفته و سرهنگ کورتز خائن را که درون جنگل برای خودش ارتشی تشکیل داده را پیدا کرده و بکشد. زمانیکه او در جنگل فرود می آید کم کم توسط نیروهای مرموزی در جنگل گرفتار شده تا حدی که دچار جنون می شود. همراهان وی هم یکی یکی به قتل می رسند. همینطور که ویلارد به مسیرش ادامه می دهد بیشتر و بیشتر شبیه کسی می شود که برای کشتنش فرستاده شده است...