
پس از فرار از اروپای پس از جنگ، لاسلو توث، معمار پیشگام، به آمریکا میآید تا زندگی، حرفه و ازدواجش با همسرش اِرزِبِت را از نو بسازد؛ ازدواجی که در دوران جنگ، به دلیل تغییر مرزها و حکومتها، از هم گسسته شده بود. لاسلو که اکنون در کشوری غریب تنهاست، در پنسیلوانیا ساکن میشود؛ جایی که هریسون لی ون بورن، صنعتگر ثروتمند و بانفوذ، استعداد او را در معماری تشخیص میدهد. اما قدرت و میراث، بهایی سنگین دارند.
یک مشاور املاک پس از سالها دوری از گذشتهاش، دوباره به دنیایی که پشت سر گذاشته بود کشیده میشود. زمانی که همدست سابقش با پیامی تهدیدآمیز ظاهر میشود، او ناچار است با گذشتهای که هرگز بهطور کامل پشت سر نگذاشته بود روبهرو شود؛ بهویژه حالا که برادرش، یک جنایتکار قدرتمند، نیز به دنبال اوست.
زمانی که آقای دین متوجه میشود یکی از دانشآموزانش در ماشین خود زندگی میکند و به زندان افتاده، تصمیم میگیرد او را از زندان آزاد کند. دین که مصمم است رفتار خودتخریبگرانه نیت را متوقف کند، به زودی متوجه مجموعهای از رازهای تاریکی میشود که به آرامی نیت را از درون نابود میکند. آنچه که ابتدا به عنوان یک کار خوب آغاز شد، به مبارزهای desperate تبدیل میشود تا نیت را از شیاطین درونیاش نجات دهد. هنگامی که نیت عمیقتر به ناامیدی فرو میرود، دین باید تصمیم بگیرد تا کجا حاضر است پیش برود تا کودکی را که در آستانه از دست دادن همه چیز—حتی خود—قرار دارد، نجات دهد.
یک قاتل بین یک رویای کابوس وار و واقعیت خود در یک سازمان مخفی زیرزمینی چشمک می زند. وقتی آخرین ماموریت او شامل کشتن یک مادر غمگین می شود، متوجه می شود که هدفش از آنچه که فکر می کند به خانه نزدیک تر است.
1759، جزیره موریس، اقیانوس هند. این جزیره توسط مهاجران فرانسوی کنترل می شود و جمعیت برده تبعید شده در حالی که در مزارع نیشکر زحمت می کشند در ترس زندگی می کنند. ماتی 16 ساله برخلاف پدر سرخورده اش ماسامبا، حاضر نیست سرش را پایین نگه دارد و سرنوشت خود را بپذیرد.
آنامیکا، فرزند یک ازدواج مختلط، به دلیل اینکه از شروع زوال عقل رنج می برد، نزد مادر جدا شده اش سادانا به خانه باز می گردد. آنا به محله ای برمی گردد که به سختی به یاد می آورد، نزد زنی که گاهی او را به یاد نمی آورد.
پس از اینکه متوجه شدند افراد مهم آنها خواهر و برادر هستند، دو نفر سابق خشمگین باید کریسمس را زیر یک سقف بگذرانند - در حالی که تاریخ عاشقانه خود را پنهان می کنند.
ماریا (40 ساله) در تلاش است تا بین وظایف مادری و شغلی پرمشغلهاش تعادل برقرار کند، در حالی که همسر دومش، زیگموند، به دلیل کار، دائماً در سفر است. با افزایش فشار نیازهای متضاد، رابطهی آنها به تدریج از هم میپاشد.
وقتی «قاتل چشمهای قلبی» در سیاتل دست به جنایت میزند، دو همکار که شب ولنتاین را اضافهکاری میکنند، به اشتباه توسط این قاتل مرموز که به دنبال زوجهاست، یک زوج فرض میشوند. حالا آنها باید رمانتیکترین شب سال را در حالی بگذرانند که برای نجات جانشان فرار میکنند.
دو دوست صمیمی و همخانه، درو و آلیسا، در آستانهی یک روز پرماجرا هستند. وقتی متوجه میشوند که یکی از دوستان آلیسا اجارهی خانهشان را بر باد داده، آنها ناچار میشوند برای جلوگیری از اخراج و حفظ دوستیشان، در یک رقابت طنزآمیز با زمان، دست به کارهای غیرمنتظرهای بزنند.