«شفق» یکی از اعضای گروه سیاسی که اوائل انقلاب از ایران خارج شده، پس از سالها تصمیم میگیرد برای دیدن دخترش «ارغوان» که دانشجوی دانشکده جنگلداری است مخفیانه به ایران بازگردد. یکی از مأمورین امنیتی به نام «هوشنگ» به عنوان دانشجو وارد دانشکده میشود و از امکانات مدرن امنیتی استفاده میکند تا با کنترل ارغوان، شفق را به دام اندازد. در این میان بین او و ارغوان رابطهای عاطفی بوجود میآید…
نایب بازرس شیواکومار بعد از یک تصادف متوجه می شود که زن و بچه اش گم شده اند . در حین دوره بهبود و در حالی که به بیماری مغزی شدید دست و پنجه نرم می کند، متوجه می شود که چنین ناپدیدشدن های زنجیره ای بارها در شهر رخ داده است...
هنگامی که جمهوری چین با مشکلات داخلی و غارت اشیاء باارزش فرهنگی به دست قدرت های خارجی دست و پنجه نرم می کند، فردی انقلابی مردم توانمند را با خود همراه می کند تا جلوی به غارت رفتن گنجی را بگیرند که در قعر دره پنهان شده است.
خانواده چند نسلی باترا همه قرار است از خانه خانوادگی 34 خانه خود نقل مکان کنند. حال وقوع این تغییر در زندگی این خانواده، کشف مجدد پیوندهایی را به دنبال دارد که آنها را به عنوان یک خانواده با تمام رازها و ناامنیها در کنار هم نگه داشته است و…
ماه پیشونی توسط آدم هایی ربوده می شود. بچه های مهد کودک از گروه فیتیله ها میخواند تا ماه پیشونی را پیدا کرده و به قصه برگردانند. گروه فیتیله ها در این راه با ماجراهای مهیجی روبرو می شوند…
قدم یک جوان ساده که برای کار از شهرستان به تهران آمده و در مغازه رحمت شاگردی میکند و عاشق مونس دختر رحمت شده است.
نیلوفر (ترانه علیدوستی) دختری که به همراه نامزدش بهرام (صابر ابر) طی سه روز به آب و آتش میزند تا تنها برادرش سعید را از اعدام نجات دهد، آنها قصد فراهم کردن 100 میلیون پول نقد را دارند در حالی که فقط 30 میلیون آن را تهیه کردهاند، از طرفی موسی (حامد بهداد) که در اصطبلی مشغول کار و مسابقات زیرزمینیست میخواهد مبلغی را برای کمک به نیلوفر تهیه کند و دوستش سعید را نجات دهد، اما این تلاش شکل دیگری به خودش گرفته و منتهی به انتهای خیابان هشتم میشود!
یک پلیس تازه کار شیفت کاری آخر را در پاسگاه پلیس تازه از کار خارج شده برمیدارد تا پرده از معمای رابطهی بین مرگ پدرش و یک فرقه شیطانی بردارد.
در بهار سال 1945 میلادی و قبل از پایان جنگ جهانی دوم، یک سرباز آلمانی به نام هاینریش و یک سرباز اساس به نام السا، برای برقراری عدالت، علیه نازیها و برای خانوادههایشان میجنگند. در این میان هاینریش به دنبال دخترش میگردد اما در دهکده دورافتاده السا، گنجی پنهان شده است که نازیها میخواهند آن را غارت کنند و…
فرانکلین تازه وارد شهر شده است و امیدوار است که دوستانی پیدا کند، اما تاکتیک های معمول او روی باند Peanuts کار نمی کند. هنگامی که دربی جعبه صابون از راه می رسد، او مطمئن است که این فرصتی است برای تحت تاثیر قرار دادن دوستان جدید و تیم کردن با تنها بچه بی شریک دیگر: چارلی براون.