
کوباتو پس از تجربهای تلخ که به آن «کارِ خردمندانه» میگویند، تصمیم میگیرد به یک شهروند صادق و فروتن تبدیل شود. او با اوسانای، همکلاسیاش که هدفی مشابه دارد، پیمانی میبندد و تصمیم میگیرند دوران دبیرستان را با زندگیای آرام و بیدردسر سپری کنند. اما به دلایلی نامشخص، همه چیز طبق نقشه پیش نمیرود...
قسمت سیزدهم منتشر شد.
تسوکاسا آکیوراجی، اسکیتباز ناامید و سرخورده، با اینوری یوئی تسوکا، دختری که آرزو دارد اسکیت نمایشی شود، آشنا میشود. با انگیزه از علاقه و اشتیاق اینوری روی یخ، تسوکاسا تصمیم میگیرد مربی او شود. استعداد اینوری شکوفا میشود و تسوکاسا به مربی درخشانی تبدیل میشود. آنها با هم...
دختری با حسی ویژه که قادر به دیدن ارواح است، پس از جدایی از دوستپسرش و خسته شدن از زندگی در شهر بزرگ، تصمیم میگیرد مدتی از آن فاصله بگیرد. او به تنهایی راهی یک اقامتگاه دورافتاده در شمال میشود، آن هم در فصل کممسافر موسوم به «فصل خلوت».
قسمت هجدهم منتشر شد.
در جزیرهی زیبای پرنس ادوارد در کانادا، یتیمی به نام آن شرلی به اشتباه به گرین گیبلز فرستاده میشود، خانهای که متیو و ماریا کاتبرت در آن زندگی میکنند. با این حال، آنها تصمیم میگیرند او را به فرزندی بپذیرند و آن در خانهی جدیدش دوستی، عشق و خوشبختی را پیدا میکند.
قسمت چهارم فصل دوم منتشر شد.
در دنیایی که توسط موجوداتی به نام کایجو گرفتار شده بود، کافکا هیبینو آرزو داشت در نیروی دفاعی ثبت نام کند. او قول می دهد که با دوست دوران کودکی خود، مینا آشیرو، نام نویسی کند. به زودی، زندگی آنها را به روش های جداگانه ای می گیرد. در حالی که مشغول نظافت بعد از کایجو ب
قسمت سیزدهم فصل دوم منتشر شد.
داستان سریال در دنیای میوهها و غذاهای انسانی رخ میدهد. سیب و پیازی تازه وارد و نو رسیده، به شهر انسانها وارد میشوند و سعی میکنند با این محیط، خودشان را وفق دهند. اتفاقات بسیاری برای آنها رخ میدهد و ماجراهای جالبی در پیش رویشان وجود…
در یک تالار عظیم و مرموز، پنجاه غریبه از خواب بیدار میشوند و خود را در حالی مییابند که گرفتار شدهاند، بیهیچ خاطرهای از اینکه چگونه به آنجا آمدهاند. آنها در حلقهای به سمت داخل چیده شدهاند و قادر به حرکت نیستند. خیلی زود درمییابند که هر دو دقیقه، یکی از آنها باید بمیرد… توسط دستگاهی عجیب که در مرکز اتاق قرار دارد، اعدام میشود.
امی و مایک هنگام تماشای یک حلقه فیلم کمیاب، ناخواسته نفرینی صدها ساله را آزاد میکنند. حالا آنها باید یک فیلمساز بدنام را پیدا کرده و در شهری پر از زامبیهای گرسنه راه خود را باز کنند تا دنیا را نجات دهند.
وقتی خانوادهی ازهمپاشیدهاش در تعطیلات با هم دچار درگیری میشوند، «مکس» نوجوان دلسرد شده و از کریسمس رویگردان میشود. اما او نمیداند که همین بیاعتقادی به روح کریسمس، خشم «کرامپوس» را آزاد کرده است؛ موجودی شیطانی و باستانی که آمده تا کسانی را که به کریسمس باور ندارند، مجازات کند.
آل پاچینو در داستان واقعیای بازی میکند که در آن دو کشیش—یکی دچار بحران ایمان و دیگری روبهرو با گذشتهای پرآشوب—باید بر اختلافهایشان غلبه کنند تا یک جنگیری پرخطر را انجام دهند.