پس از آخرین جنایات قاتلی با ماسک روح، چهار بازمانده، سامانتا، تارا کارپنتر و دوقلوها چاد و میندی میکس، همه چیز را در شهر وودزبورو پشت سر گذاشته تا زندگی جدیدی را در شهر نیویورک آغاز کنند اما اوضاع آنطور که آنها تصور میکردند پیش نرفته و…
سامانتا و کلارا به دلیل شرایطی مجبورند تعطیلات کریسمس را در مدرسه شبانه روزی خود سپری کنند. آنها در حالی که آماده جشن کریسمس هستند ، با ورود چند مهمان ناخوانده با ترس و وحشت روبرو می شوند. این مهم ...
ویجی در دهکده ای زندگی می کند که مردم آب کافی برای نوشیدن ندارند ، ویجی تصمیم می گیرد به بمبئی برود و چاه های لوله ای خریداری کند که با رسیدن به بمبئی آب را به روستای خود می آورد پول ویجی دزدیده می شود و یک شب که به کمکش می آید درمانده می شود عماری که بزودی مورد ضرب و شتم آنها قرار گرفت ، دوست می شوند و ویجی زندگی خود را با عمار آغاز می کند ، اما چه اتفاقی می افتد که ویجی می فهمد که عمار همان شخصی است که پولش را سرقت کرده است
بزودی
در خانهٔ مادربزرگ، همه خانواده دور هم جمع شدهاند تا جشن تولدی برای مادربزرگ بگیرند. همه چیز خوب پیش میرود تا اینکه داماد خانواده که به دلیل سفر در این مهمانی حضور نداشته سرزده میرسد و شمش طلایش را میخواهد که چندین وقت قبل به امانت در خانه مادربزرگ گذاشته بودهاست. با یک گشتن ساده متوجه نبود شمش طلا میشوند. این ماجرا آغازگر تنشی بزرگ در بین اعضای خانواده است. تمام افرادی که حضور دارند انگیزههایی برای برداشتن شمش طلا دارند و به مرور بحران پیچیدهتر میشود.
در یک شهر کوچک ، رئیس دبیرستان آلانا و دختر نوجوان و سرحالش سامانتا قصد دارند برای نجات مدرسه با کمک مرد نگهداری جدید ، جانی کهنه سرباز ارتش و پسر آرامش ماکس ، یک کنسرت تعطیلات را نجات دهند. اما هنگامی که یک حادثه رانندگی سام را در وضعیت تهدید کننده زندگی قرار می دهد ، آلانا برای پشتیبانی به جانی مراجعه می کند و مکس تصمیمی ناامیدانه می گیرد که برای همیشه خانواده های آنها را به هم پیوند می دهد. هر چهار نفر باید ارزشهای خود را در مورد فداکاری ، خانواده و عشق - و معنای اینکه شکرگذاری برای کریسمس دیگر بدانند ، زیر سوال ببرند.
سیامک(ابوالفضل پور عرب) و دیبا(هدیه تهرانی)، نادر(امین حیایی) و رؤیا چهار جوان هستند که دست به سرقتی بزرگ از یک مراسم عروسی اعیانی میزنند. سیامک جواهرات سرقت شده را پیش نسرین(عسل بدیعی) که قصد دارد با او ازدواج کند، امانت میگذارد. از آن طرف دیبا هم روزگاری ماجرایی عاشقانه با سیامک داشته و هنوز هم عاشق اوست. شرکای سیامک به همراه سیامک به سراغ نسرین میروند؛ اما نسرین را نمییابند. نسرین جواهرات را در شرکتی که در آنجا کار میکند مخفی میکند..