یک آپارتمان که از سه خانه تشکیل شده و یکی از خانهها صاحبخانه آپارتمان در نقش آقای پیردوست و پسرش در نقش کوروش که مغازهای نیز در نزدیکی دارند. مستأجر خانه دوم یک کارآگاه در نقش اردلان پشندی و همسرش در نقش منیژه و خانه سوم منزل باجناغ اردلان در نقش بامشاد و همسرش در نقش مژده است…
ک بازیکن آینده دار کریکت برای پرداخت هزینه جراحی پدرش قمار بزرگی انجام می دهد. اما هنگامی که فروشنده او را فریب می دهد، او تلافی می کند و در یک شبکه جنایی گرفتار می شود. حالا توسط سیاستمداران، پلیس ها و گانگسترها مورد تعقیب قرار گرفته و از اتهامات قتل یک افسر فرار می کند...
پسر یک گانگستر سابق که درگیر باج گیری و پلیس های فاسد شده است، برای نجات خود و خلاص شدن از دست آنها به سراغ دوستان قدیمی پدرش می رود و از آنها کمک می گیرد و...
پس از اینکه گروهی از مجرمان بالقوه دختر بالرین 12 ساله یک شخصیت قدرتمند دنیای اموات را ربودند، تنها کاری که باید انجام دهند تا 50 میلیون دلار باج بگیرند این است که یک شبه دختر را تماشا کنند. در یک عمارت منزوی، اسیرکنندگان یک به یک شروع به کم شدن میکنند و با وحشت فزایندهای متوجه میشوند که بدون هیچ دختر بچه معمولی در داخل قفل شدهاند.
داستان این فیلم در دهه شصت میگذرد و زندگی اجتماعی مردم در آن سالها روایت میشود.
در بیروت 1986، در جریان جنگ داخلی لبنان، یک دیپلمات کرهای بدون هیچ ردی به گروگان گرفته میشود. دو سال از این حادثه میگذرد و همه چیز به دست فراموشی سپرده شده تا اینکه یک دیپلمات جوان به نام مین جون تماسی تلفنی دریافت میکند که ثابت میکند گروگان هنوز زنده است. حال به مین جون ماموریت داده میشود تا به بیروت رفته و گروگان را با دادن باج نجات دهد اما…
جیمبو به امید پرداخت بدهی هایش، از بازار محلی ماهی فروشان دزدی میکند اما متوجه میشود این بازار در واقع پوششی برای کسب و کار غیر قانونی است. پس از تعقیب و گریز توسط پلیس، او در یک مغازه عتیقه فروشی گیر می افتد و…
هو میچ پس از طلاق باجناق سابقش کالین از همسر دومش، تصمیم میگیرد برای تغییر روحیه او به سفر بروند. پس وسایل خود را جمع کرده و راهی سفری پرماجرا به ایسلند می شوند و...
داستان فیلم در مورد فوتبالیست ایتالیایی روبرتو باجو میباشد، مردی که الهامبخش تمام نسلهاست، بازیکن منحصر به فردی که بازیاش تماشاگران را به وجد میآورد.
طلبه جوانی که برای دیدار والدین آمده به پیشنهاد مادر به خواستگاری دخترخالهاش میرود اما سر از باغ و سیب در میآورد. پس از جست و جوی زیاد صاحب باغ را که دختری به نام سلماست مییابد و در پایان از ترس دل بستن به وی راهی مقصدی نامعلوم میشود.