قسمت هشتم منتشر شد.
داستان داشتهها و نداشتهها در دنیایی که در آن تقریباً چیزی برای داشتن باقی نمانده است. 200 سال پس از آخرالزمان، ساکنان آرام پناهگاه های مجلل ناشی از سقوط مجبور به بازگشت به منظره جهنمی پرتوافکنی می شوند که اجدادشان پشت سر گذاشته اند.
مینگ وانگ یک اعجوبه چینی فقیر است که از چین کمونیستی فرار می کند تا به یک جراح چشم پیشگام در آمریکا تبدیل شود. هنگامی که وانگ وظیفه بازگرداندن بینایی یک یتیم در هند را دارد که توسط نامادری خود نابینا شده بود، باید با آسیب زندگی در قیام خشونت آمیز در جوانی خود، یعنی انقلاب فرهنگی، مقابله کند.
موجودات فضایی زمین را به تسخیر خود درآورده اند و برخلاف آنچه در ابتدا تصور می شد، حکمرانی آن ها با تکنولوژی پیشرفته و قواعد سختشان باعث شده بیشتر مردم زمین بیکار و فقیر باشند. در این بین، دو نوجوان نقشه خطرناکی برای تضمین آینده خانواده هایشان می کشند.
آکیرا تندو برای شرکتی کار میکند که از کارمندانش بیش از حد معمول کار میکشد. او اغلب مجبور است تا آخر شب کار کرده و زورگوییهای رئیسش را نیز تحمل کند. یک روز صبح، آکیرا تندو متوجه میشود که خیابانها پر از زامبی شده است. او از دیدن این منظره از خوشحالی فریاد زده و میگوید: از امروز مجبور نیستم سر کار بروم!! حال آکیرا به جای رفتن به محل کار، فهرستی از کارهایی که باید قبل از تبدیل شدن به یک زامبی انجام دهد را مینویسد و…
یک زوج فیلمساز انگلیسی-آلمانی برای تابستان به فارو میروند تا هرکدام فیلمنامههایی را برای فیلمهای آیندهشان بنویسند و در یک اقدام زیارتی به مکانی که الهامبخش اینگمار برگمان بود، بنویسند. با پیشروی تابستان و فیلمنامههای آنها، خطوط بین واقعیت و داستان در پسزمینه منظره وحشی جزیره کمکم میشوند.
آلیس به عنوان یک فرد برده در مزرعه روستایی جورجیا زیر دست مالک وحشی و آشفته آن پل آرزوی آزادی دارد. پس از یک درگیری خشونت آمیز با پل، او از جنگل های همسایه فرار می کند و به منظرهای ناآشنا و باورناپذیر برخورد می کند.