
خلاصه داستان شریک جرم: میترا وکیل خوشنامی است که روزی در دفترش یک جنایت رخ می دهد. بنابراین او مجبور می شود برای دفاع از خود تحقیقاتی را درباره یکی از موکلانش آغاز کند و در این راه با دردسرهایی روبرو میشود که حتی شغلش را نیز به خطر می اندازد..
در آیندهای دور، در آمریکا، کتاب مقدس (انجیل) غیرقانونی اعلام شده است و خطر در هر گوشهای کمین کرده است. رهبری که تمایلی به این کار ندارد، سرپرستی گروهی هفت نفره از مسیحیان را بر عهده میگیرد تا کتابهای مقدس را به کلیساهای مخفی قاچاق کنند.
پس از اینکه خواهر کوچک پیتر توسط یک نیروی شیطانی شرور و خبیث دزدیده می شود، او تصمیم می گیرد تا برای نجات خواهرش راهی سفری پر مخاطره و هیجان انگیز به ماه شود و...
درباره پسری جوان به نام حامد است. او درگیر اتفاقی عاطفی شده و با دختری به نام لیلا آشنا می شود، حال او به خاطر اعتقادش و پدری که دوستش دارد سر دو راهی انتخاب لیلا و پدر قرار گرفته و باید یکی را انتخاب کند.
در روستایی پیش از انقلاب فردی خانزاده با نام امیر به عنوان قاضی محلی در روستا فعالیت میکند و به خاطر سابقه خوبی که داشته، مردم به او اعتماد کامل دارند و بخش مهمی از کارهای روستا را به امیر سپردهاند. حال پس از سالها یکی از اهالی روستا با نام لی لی که از روستا به خاطر تهمت مردم به فاحشه بودن رفته، به عنوان اشرافزاده به روستا برمیگردد و به مردم وعده میدهد که در صورت کشتن امیر، پول زیادی به آنها خواهد داد…
فیلم شهرک داستان جوانی علاقمند به بازیگریست که در تست یک فیلم سینمایی بزرگ قبول میشود و برای پیوستن به این پروژه و رسیدن به آرزوی خود یعنی بازیگر شدن، باید شرایط ویژه و تمرینهای روحی و روانی گروه بازیگران در شهرکی ایزوله شده را بپذیرد.
یونس راننده تاکسی کهنهکار، در پایانِ یک روزِ کاری به زن جوان بارداری کمک میکند تا به بیمارستان برسد. غافل از اینکه در بیمارستان اتفاقاتِ زیادی در انتظارِ اوست. پزشک و کارکنان بیمارستان پیشداوریهایی گوناگون دربارهٔ راننده و ارتباطش با زن دارند، اما در مقابل پرسشهای خود فقط با سکوت راننده روبرو میشوند.
دختری جوان به نام مهتاب (هدیه تهرانی) در خیابان با ماشین فرد مسافرکشی به نام ارسطو (بهرام رادان) در خیابان تصادف کرده و فرار میکند. ارسطو (بهرام رادان) با کمک دوست خود اتومبیل مهتاب را پیدا میکند و بعد از قطعه قطعه کردن آن را به مهتاب (هدیه تهرانی) تحویل میدهد.
ناخدا باربوسا کشتی “ناخدا جک اسپارو” به نام “مروارید سیاه” را در اختیار می گیرد و بعدا به شهر پورت رویال حمله می برد و “الیزابت سوان” دختر فرماندار (پرایس) را می رباید. “ویل ترنر” دوست دوران کودکی الیزابت با جک متحد می شود تا الیزابت را نجات دهند و مروارید سیاه را دوباره به چنگ آورند. اما نفرینی باعث شده باربوسا و خدمه اش برای همیشه در پرتو هر نور مهتابی به اسکلت هایی زنده تغییر شکل یابند…
مردی بعد از جدایی چند ساله از خانواده برگشته و می خواهد خانه اش را از زن و پسر و عروس و نوه اش پس بگیرد. پسرش که در زیرزمین خانه زالو پرورش میدهد و می خواهد از این راه ثروتی بهم بزند، سعی می کند زن و مرد را آشتی دهد تا در خانه بمانند اما مادرش می خواهد با مردی دیگر ازدواج کند..