با مریض بودن همسرش، پدری که در حال مبارزه است، یک هوش مصنوعی واقعی به خانه می آورد، فقط برای اینکه کمک جدید خودآگاهش بخواهد همه چیزهایی را که خانواده جدیدش ارائه می دهند بخواهد... مثل محبت صاحبش و او برای به دست آوردن آن می کشد.
پدری ناامید با شیاطین خود در خیابان های پر جنب و جوش، خطرناک و مست کننده دهه 80 نیویورک در مسابقه ای برای بازگرداندن پسر گمشده اش به خانه می جنگد.
سیما معلمی تحصیلکرده است که با همسر خود احمد که مردی عیاش و خوشگذران است زندگی میکند. روزی احمد به سیما میگوید باید همسر دوست مرحومش (صبا) را به روستای پدریاش و نزد خانوادهاش ببرد. علیرغم اصرار سیما برای همراهی با او در این سفر احمد به تنهایی به سفر میرود. احمد و صبا در میانه راه توسط پلیس دستگیر میشوند و سیما مجبور میشود که ادعا کند که صبا خواهرزاده اوست و به این ترتیب با آنها همسفر میشود. سیما متوجه میشود که ارتباطی میان احمد و صبا (که زن جوان و زیبایی است) وجود دارد…
در پی یک فروپاشی محیطی که بشریت را مجبور کرده است 20 درصد از جمعیت خود را از دست بدهد، زمانی که برنامه پدری برای ثبت نام در برنامه جدید اتانازی دولت به طرز وحشتناکی به هم می خورد، یک شام خانوادگی به هرج و مرج تبدیل می شود.
درباره پسری جوان به نام حامد است. او درگیر اتفاقی عاطفی شده و با دختری به نام لیلا آشنا می شود، حال او به خاطر اعتقادش و پدری که دوستش دارد سر دو راهی انتخاب لیلا و پدر قرار گرفته و باید یکی را انتخاب کند.
پدری به نام “الیور توئیست” میخواهد با فناوری آشنایی بیشتری داشته باشد تا بتواند همراه بهتری برای دو پسرش باشد، اما…
اوفلیا با مادر باردار و ناپدریاش در اسپانیا زندگی میکند. او روزی حشرهای شبیه یک پری میبیند که او را به یک هزارتوی اسرارآمیز هدایت میکند که به دنیای زیرزمینی ختم میشود و...
پدری با دختر بچه کوچکش در حال فرار است تا از ارواح گذشته خود و نیروهایی که او را می خواهند بگریزد.
بعد از سالها داود مجبور می شود تا به شمال و شهر پدری بازگردد. و این اتفاق که از نظر وی ناخوشایند می باشد باعث دیدار با خواهرش می شود. هر دو خواهر و برادر گریزان از این دیدارند. اتفاقی که از نظر آرام یعنی دختر داود عجیب است. رفته رفته رازهایی بر ملا می شود و اینکه داود سالهای دور در ناکامی وصال خواهرش دلارام، نقش داشته است. اما واقعیت چیز دیگری است. داود برای حفظ آبروی خواهر از عشق خود می گذرد و بچه ی او را برای زنده ماندن با خود می برد. اما حالا مادر و دختر روبروی هم قرار گرفته اند...
پدری پس از تحمل دوازده سال زندان برای عشق دختر و نوه اش می جنگد.