
در جامعهای که از پیامدهای جنگی تمامعیار بین قهرمانان و شرورها ویران شده، ناگهان یک دژ عظیم و اسرارآمیز ظاهر میشود و شهرها و مردم را یکی پس از دیگری در بر میگیرد. سپس، مردی که یادآور «نماد صلح»، آل مایت، است در برابر ایزوکو و دوستانش ظاهر میشود...
شون تاکاهاتا، دانشآموز دبیرستانی، از زندگی خسته شده؛ از یکنواختی روزمره مدرسه و زندگی دلزده است. او دعا میکند که اتفاقی بیفتد، چیزی هیجانانگیز. ناگهان، او و همکلاسیهایش مجبور میشوند در بازیهایی مرگبار، برگرفته از بازیهای کودکانه، شرکت کنند و با موجوداتی ترسناک روبهرو شوند؛ از عروسک دارومای سخنگو گرفته تا گربه خوششانسی با پنجههای تیز و مرگبار.
بدون آنکه اطرافیانش از آن باخبر باشند، پتانسیل شگرف این "وحشی" با موهای خاکستری به زودی او را به صحنه ملی خواهد کشاند و در مسیر تبدیل شدن به یک افسانه قرار خواهد داد. سفر او را دنبال کنید وقتی که درهای این داستان سیندرلای پرشور به رویش باز میشود!
ساواش فردی قابل اعتماد است که توسط مردم محلهاش دوست داشته شده و مورد احترام قرار میگیرد. اما برادرش، عمر، به دلیل بیماریای که از یک حشره در دوران کودکی گرفته، سالهاست که
هفت سال پس از درگذشت همسرش، «شیگهارو» که اکنون یک مرد بیوه است، از یکی از همکارانش برای پیدا کردن همسر جدید مشورت میگیرد. آنها با سوءاستفاده از موقعیتشان در یک شرکت فیلمسازی، تصمیم میگیرند یک آزمون بازیگری ترتیب دهند. در جریان مصاحبه با زنان مختلف، شیگهارو مجذوب زنی آرام به نام «آسامی» میشود. اما خیلی زود همهچیز رنگ و بوی عجیبی به خود میگیرد، چرا که آسامی آن کسی نیست که نشان میدهد...
شوو، یک مراقب سلامت که با اندوهی شخصی دستبهگریبان است، به روستایی دورافتاده فرستاده میشود تا از زنی مبتلا به آگورافوبیا (ترس از فضاهای باز یا جمعیت) مراقبت کند؛ زنی که از همسایههایش و همچنین از «نا شیه» — موجودات تاریک افسانهای — وحشت دارد؛ موجوداتی که باور دارد دههها پیش او را ربودهاند.
هنگامی که اسکات و ترزا لرت متوجه میشوند که پسرشان آستین هم مبتلا به اوتیسم است و هم از بیماری استخوان شکننده رنج میبرد، در ابتدا نگران آینده او میشوند. اما با ایمان روبهرشد اسکات و روحیه خارقالعاده آستین، آنها «شکستناپذیر» میشوند و حتی در سختترین لحظات، شادی، قدردانی و شجاعت را مییابند.
سال 1863 است و داستان در کیوتو رخ میدهد. ما با جوانی به نام نیو آشنا میشویم که روحی صادق و مهربان دارد و به خانوادهاش توجه میکند، اما در عین حال یک اشتیاق پنهان و سوزان برای جستجوی عدالت دارد. از زمانی که با توشیزو هیجی ملاقات کرد...
ساوی، یک زن خانهدار ساده، تلاش میکند با جسارت یک نقشه فرار از زندان طراحی کند تا همسرش را از یکی از زندانهای فوق امنیتی انگلستان نجات دهد؛ زندانی با 400 زندانی، 75 نگهبان مسلح و 60 دوربین نظارتی.
کازویوکی کوگا، جوانی که آرزوی بازیگری در سر دارد، برای نقش اصلی در نمایش بعدی یک گروه تئاتر شرکت میکند. از میان 300 نفر، تنها 7 نفر برای مرحله نهایی انتخاب میشوند و او یکی از خوششانسهاست. این 7 نفر به ویلای کوهستانی برفی دورافتاده میروند و به مدت 4 روز در آنجا در آزمون نهایی شرکت میکنند. طبق دستورات کارگردان، هیچگونه ارتباطی با دنیای بیرون ممکن نیست. اما وقتی شبها شروع به سپری شدن میکنند، شرکتکنندگان یکی یکی ناپدید میشوند و ترس و رازهایی تاریک در دل آن مکان آغاز میشود.