در مجموع 888 فیلمی ساخته شده در سالی 2024 و 1403 یافت شد.
در مجموع 888 فیلمی ساخته شده در سالی 2024 و 1403 یافت شد.
پس از از دست دادن امپراتوری مواد مخدرش، فری بومان بالاخره دور از دنیای تبهکاری برابانت به آرامشی نسبی دست یافته است—اما گذشتهاش دوباره او را گرفتار میکند.
کابوراگی به عنوان مظنون یک پرونده قتل وحشیانه دستگیر شد، اما فرار میکند. او در سراسر ژاپن پنهان شده و مدام جابهجا میشود. در این مدت، با سایاکا، کازویا و مای آشنا میشود. در همین حال، کارآگاه ماتانوکی در تعقیب اوست و برای دستگیریاش تلاش میکند. او افرادی را که کابوراگی را ملاقات کردهاند، بازجویی میکند، اما هر یک از آنها توصیف متفاوتی از او ارائه میدهند.
در منطقهای دورافتاده و وحشی، گروهی از دوستان پس از تصادف با یک زن ناشناس و کشتن تصادفی او، به یک کیف پر از پول برمیخورند. آنها برای تصاحب پول، تصمیم میگیرند جسد را مخفی کنند. اما این تصمیم آنها را گرفتار مشکلی بسیار بزرگتر میکند، زمانی که صاحب مرموز کیف به دنبالشان میآید.
سه دوست تصمیم میگیرند آخر هفتهای طولانی را در کلبهای دورافتاده، در اعماق جنگلهای سوئد، به شکار بپردازند. اما یک روز، تمام حیوانات بدون هیچ ردی ناپدید میشوند و جنگل به طرز وحشتناکی ساکت میشود. با این حال، آنها که شیفته شکار هستند، تصمیم میگیرند به هر شکل ممکن شکار را ادامه دهند...
نقاشیهایش راهی برای فرار از گذشتهاند. هنرمند سیاهپوستی که به سوی موفقیت میشتابد، با بازگشت ناگهانی پدرش، که پس از سالها اعتیاد، در پی آشتی است، از مسیرش خارج میشود. این دیدار، درسی از حقیقت به همراه دارد: گاهی فراموش کردن از بخشیدن دشوارتر است.
پس از شنیدن صداهای نگرانکننده از اتاق کناری در یک متل، یک فراری در حال گریز و دوستش تبدیل به شکار قاتل بدنام و بیرحم "چهرهپریده" میشوند؛ قاتلی که افسانهاش دهههاست مردم محلی را وحشتزده کرده است.
ماکیو کودای، یک نویسنده 35 ساله خجالتی، پس از اینکه والدین آسا تاکومی در یک تصادف رانندگی جان خود را از دست میدهند، سرپرستی او را بر عهده میگیرد. با وجود مشکلات ماکیو در برقراری روابط، او و آسا با یکدیگر زندگی را آغاز کرده و پیوندی عاطفی میانشان شکل میگیرد.
آژانس کارآگاهی اوتسوجی پروندهی جدیدی در دست دارد. این بار، در برابر معمای عجیب "ناپدید شدن دستهجمعی" که جامعه را سردرگم کرده است، کارآگاه سوتارو با جدیت وارد تحقیقات میشود!
جون دیگر عاشق ویکتور نیست، اما برایش سخت است که احساس کند در حال دروغ گفتن به اوست. آلیس، بهترین دوست او، به او اطمینان میدهد که خودش نسبت به شریکش اریک احساس هیجان ندارد، اما رابطهشان بدون مشکل پیش میرود. آلیس هیچگونه
لیو چونهه، که از فلج مغزی رنج میبرد، با شجاعت از محدودیتهای جسمی و روحی خود عبور میکند تا رویای صحنهای را برای مادربزرگش محقق سازد و در عین حال مسیر زندگی خود را بیابد. پس از یک تابستان پر از تغییر و تحول، او سرانجام سفری تازه را آغاز میکند.