داستان از این قرار است که ملکهای در وسط زمستان کنار پنجرهای نشسته بود و مشغول قلابدوزی از روی طرحی از جنس درخت آبنوس بود که انگشتش را زخمی میکند.او با دیدن خون آرزو میکند که دختری که از او به دنیا میآید پوستی به سفیدی برف و لبانی به سرخی خون و مو وچشمانی به سیاهی قالب درخت آبنوس که در دستانش بود داشته باشد. سال بعد دختری با همان ویژگیها که ملکه آرزو کرده بود به دنیا میآید ولی ملکه هنگام وضع حمل میمیرد. اسم آن دختر را سفید برفی مینامند. سال بعد شاه همسر دیگری برای خود اختیار میکند ملکه جدید بسیار زیبا اما فوقالعاده مغرور بود. او آینهای جادویی داشت که قادر به تکلم بود یکی از وظایف آینه این بود که به ملکه اعلام کند که او زیباترین فرد روی زمین است.
توت فرنگی کوچولو تصمیم می گیرد برای رسیدن به آرزوی خود و بهتر کردن کسب و کارش در پخت و پز، وارد یک مسابقه چالش برانگیز شود و...
وقتی دختر نوجوانش پس از یک تجربه نزدیک به مرگ، رفتارهای روز به روز نگرانکنندهتری از خود نشان میدهد، مادر متقاعد میشود که دخترش همراه چیزی شیطانی از آن طرف بازگشته است.
دختر توت فرنگی و دوستان صمیمی اش در شهر تعطیلات تابستانه را به دنبال گنجی مدفون می گردند تا بتوانند مزرعه خانوادگی او را از شر یک تاجر طمع کار نجات دهند. ....
یک مامور ICE که با معضلات اخلاقی امنیت مرزی دست و پنجه نرم می کند و یک زن بدون مدرک که برای فرار از یک کارتل ظالم می جنگد، از راه می افتند و برای نجات جان یک دختر بی گناه با هم همکاری می کنند.
پس از یک تراژدی خانوادگی، سه نسل از خانواده دیتز به خانه در رودخانه زمستان باز می گردند. زندگی لیدیا که هنوز توسط بیتل جویس تسخیر شده است، وقتی دختر نوجوانش، آسترید، به طور تصادفی پورتال زندگی پس از مرگ را باز می کند، زیر و رو می شود.
با افزایش کارهای تعطیلات و یک دزد شیرینی در حال فرار، استرابری و دوستان بریاش باید با هم همکاری کنند تا جشن زمستانی "وینتر سویرل" را نجات دهند.
هنگامی که یک دختر 8 ساله به طور مرموزی ناپدید می شود، مجموعه ای از مرگ ها و ناپدید شدن های گذشته شروع به پیوند می کند.
مارینت که حالا به «کرونو باگ» تبدیل شده، به همراه «بانیکس» باید آینده را نجات دهند و بفهمند چه کسی هویت او به عنوان لیدیباگ را کشف کرده و معجزهگرش را دزدیده است. در این مسیر، آنها پی میبرند که معجزهگر پروانه صاحب جدیدی دارد که راز نهایی را فاش کرده. تنها امید لیدیباگ شکست دادن این رقیب برای جلوگیری از نابودی است.
زندگی یک دختر 11 ساله اهل کتاب به نام میلدرید زمانی که مادرش در بیمارستان بستری میشود و پدرش، استراون وایز، برای مراقبت از او میآید، کاملا دگرگون میشود. حال استراون برای بهبود رابطه خود با دخترش، موافقت میکند تا میلدرید را همراه با خود به یک ماجراجویی هیجانانگیز ببرد تا موجودی افسانهای به نام پلنگ کنتربری را پیدا کنند، اما…