حسین سبزیان، بهدلیل شباهتش به محسن مخملباف خود را به خانوادهٔ آهنخواه بهعنوان محسن مخملباف معرفی میکند و به بهانهٔ ساختن فیلم به خانهٔ آنها راه مییابد. در روز اول مخملبافِ بدلی از مهرداد، پسر خانواده که به سینما علاقهمند است، میخواهد در فیلمی که او قصد ساختنش را دارد نقشی به عهده بگیرد و از خانهٔ آهنخواه به عنوان لوکیشن استفاده شود..
سیاوش پس از سرقت و قتل یکی از دوستانش که خواستگار خواهرش هم بوده، در محل جنایت با مهتاج که نظافتچی است، روبرو میشود ولی نمیتواند او را بکشد. او مدام با کابوس ناشی از جنایت دست و پنجه نرم میکند و کمکهای دوستانش جواد و رحیم و دختر صاحبخانه را هم که دل بسته اوست نمیپذیرد. بازپرس ابراهیمی که از دوستان رحیم است به او شک میکند ولی قصد دارد به شکل دوستانه به او نزدیک شود. در این میان تماسی از یک ناشناس که تهدید میکند همه چیز را میداند و ..
مجید(وحید رحمتی) برای خواستگاری از فرشته(ویدا جوان) منتظر بازگشت پدر او از سفر خارج است،در صورتی که بر خلاف تصور او مظفرخان(سید مهرداد ضیایی) از زندان آزاد شده و به خانه باز می گردد. از آنجا که خانواده مجید کاملا موجه و متشخص بوده و بر خلاف آنها پدر،برادر (محمد معماریان) و پسرخاله فرشته (محمد امین کریم پور) همگی خلاف کار هستند، مظفر خان نگران سرکوفت های احتمالی آینده شده و با این ازدواج مخالفت مینماید.بنابراین شرطی برای ازدواج آن ها می گذارد،سیاوش(محمدامین کریم پور) و فرهاد(محمد معماریان) جهت بانجام رساندن شرط مظفرخان نقشه های مختلفی دارند که اتفاقاتی را رقم زده و ...
خورشید که به تازگی با سمندر ازدواج کرده حوادث عجیبی را در خانه می بیند درها مدام باز و بسته می شوند و وسایل خانه نابهنگام حرکت می کنند و خورشید قیافه یک زن سفید پوش را در دستشویی می بیند و بیهوش می شود، پزشک معالج خورشید شبحی را که او می بیند، زائیده تصوراتش می داند. اما وقتی خورشید قیافه شبح را به تصویر می کشد. معلوم می شود که شبح، معشوق سابق عموی سمندر است. پدر و مادر سمندر صحبت های خورشید را قبول نمی کنند و او را متهم به بدنامی خانواده خود می کنند اما عموی سمندر...
ترگل که زندگی خانوادگی خوبی ندارد دلبستهٔ عباس است، اما پدرش با ازدواج آنها مخالف است ترگل از خانه میگریزد و با عباس ازدواج میکند. عباس که قصد دارد برای کار به جزیره کیش برود، ترگل را نزد مادرش به روستا میفرستد…
فیلم ایرانی دنیا، داستان حاج عنایت، مرد شصت ساله ثرومتمندیست که قصد فروش خانه بزرگ و قدیمی اش را دارد اما با مقاومت همسرش روبرو می شود و…
مادری سراسیمه وارد کلانتری میشود و به افسر نگهبان میگوید دختر جوانش، سحر، دیشب به خانه بازنگشته است. سحر دختری بلندپرواز و مطلقه است که به دلیل نوع پوشش و آرایش و ارتباطاتش در محله پشت سرش حرف زیاد است...ماجرای فیلم پیرامون پیدا کردن ردی از سحر پیش میرود..
سهراب پس از مشاهدهٔ فیلمی در تلویزیون که بر اساس مهاجرت لهستانیها در جنگ جهانی دوم به ایران ساخته شدهاست، تصمیم میگیرد به دنبال بستگانش که گمان میکند لهستانیتبار هستند، بگردد.
محترم و اسماعیل، مطابق یک سنت خانوادگی، از کودکی برای یکدیگر در نظر گرفته میشوند تا در جوانی با هم ازدواج کنند. والدین محترم، هنگام به دنیا آمدن محترم و خاک کردن جفت او، با دیدن شبحی نگران آینده هستند. در تابستان 1342، شایعهای راجع به زلزلهٔ تهران بر سرِ زبانها میافتد. شهر تخلیه میشود. محترم در راه بازگشت به خانه، میان خیال و واقعیت، شبحی را بر بام خانهشان میبیند و دقایقی بعد در چندمتری خود در آشپزخانه با شبح روبهرو میشود که با صدایی وحشتناک به سوی او میآید. آنچنان هراس وجودش را دربرمیگیرد که ابتدا یارای حرکت ندارد و بعد….
«رسول رحمانی» مالک یک مزرعه گوجهفرنگی است و کارخانهای هم در کنار آن دارد. او که چند سال پیش همسرش را از دست دادهاست، تنها زندگی میکند. «نوبر کردانی» زنی است که سرپرستی خانوادهاش را به عهده دارد و ناچار است کار کند. او به همراه چند زن دیگر برای کار در مزرعه انتخاب میشود و…