
یک رهبر جوان و مغرور باند برای ساختن شهرتی افسانهای، داستان قهرمانی مردی از گذشته را میدزدد؛ اما حقیقتی که کشف میکند، او را وارد مسیری پر از چالش، خیانت و تحول میکند.
آلفونسو 11 ساله، وارث دن کیشوت، به همراه سه خرگوش خیالی و موسیقاییاش به پانچو و ویکتوریا میپیوندد تا شهر محبوب خود، لا مانچا، را از طوفانی عظیم نجات دهند.
بیل فرلانگ که برای حمایت از خانوادهاش بهعنوان فروشنده زغال کار میکند، رازهای نگرانکنندهای را در صومعه محلی کشف میکند و با حقایقی درباره خودش روبهرو میشود؛ حقایقی که او را مجبور میکند گذشتهاش و سکوت همدستانه یک شهر کوچک ایرلندی تحت سلطه کلیسای کاتولیک را زیر سؤال ببرد.
تاکاگی که اکنون به یک مربی حرفهای تبدیل شده است، به مدرسهی قدیمیش برمیگردد، جایی که نیوشیکاتا، همکلاسی سابقش که روزگاری هدف شوخیهایش بود، حالا معلم تربیت بدنی شده است. اما هنوز هم همان بازیهای قدیمی ادامه دارد، و رابطهی آنها حالا به شکلی جدید و پر از شوخیهای شیرین و دلنشین شکل میگیرد.
این مجموعه جذاب از خاطرات کودکی، داستان یک مدرسه غیرمعمول در توکیو در دوران جنگ جهانی دوم را روایت میکند. مدرسهای که یادگیری را با تفریح، آزادی و عشق در هم آمیخته بود. کلاسهای درس آن در واگنهای قدیمی قطار برگزار میشد و مدیری فوقالعاده – بنیانگذار و رئیس آن، سوساکو کوبایاشی – مسئولیت آن را بر عهده داشت. مردی که به استقلال کودکان عمیقاً اعتقاد داشت و به آزادی بیان و فعالیت پایبند بود.
تعقیب و گریزی جدید در راه است - با اشاره به حماسه رامایانا، سینگهام و تیم او با یک شرور مرموز روبهرو میشوند تا همسرش را نجات دهند.
12 ساعت از روزهای وحشت کرونا: نیمهشب، زلزلهای به بزرگی 5 ریشتر تهران را لرزاند. مردم از وحشت زلزلهای مهیبتر، خانههایشان را ترک کردند و تا صبح در خیابانها ماندند. در این میان، میثم و شادی، زوجی که در میان جمعیت حضور داشتند، نمیدانستند که این شب، آخرین شب زندگیشان کنار هم خواهد بود.
داستان ستوان بریگادیر آرجون ساکسنا را روایت میکند که در سفری از پاکستان به هند، به دنبال کشف هویت واقعی خود و مبارزه با دلالان بازار سیاه میرود، افرادی که با تروریستها برای انجام حملات بزرگ در کشور همکاری میکنند.
میکی یک آرزوی جادویی میکند که هر روز کریسمس باشد، اما وقتی آرزویش به حقیقت میپیوندد، دچار تردید میشود.
در جنوب شرقی استان سیستان و بلوچستان، یک بیوه بلوچ به نام بیبان تصمیم می گیرد سکوت کند و دیگر حرفی نزند. او با پسرش میران در خانه پدرشوهرش زندگی می کند. وقتی همبازی دوران کودکی او، همراز، به خانه برمی گردد، عشقی میانشان جان می گیرد؛ اما همه سعی می کنند بیبان را وادار کنند که این عشق ممنوعه را فراموش کند.