ناتوانی یک پسر نوجوان خجالتی در نه گفتن زمانی آزمایش می شود که یک دختر سرسخت او را به سفری عرفانی در میان برف تابستانی می کشاند تا مادر گم شده اش را پیدا کند.
فیلم داستان یک استاد دانشگاه که به عنوان یک آدمکش پنهانی برای اداره پلیس شهر کار می کند. اما زمانی که به زنی که او را برای انجام مأموریتی استخدام میکند، علاقهمند میشود، وارد قلمرو خطرناک و مشکو ...
هارت برای تثبیت جایگاه خود به عنوان بهترین بازیگر فیلمهای اکشن، برنامهای برای ساخت یک فیلم اکشن خلاقانه با صحنههای بداهه و غیرمنتظره دارد. اما یک نقطهی ضعف، او را طعمه نقشهای انتقامجویانه ا ...
سگ در منهتن زندگی می کند و از تنهایی خسته شده است. یک روز او تصمیم می گیرد برای خود یک ربات، یک همراه بسازد. دوستی آنها تا زمانی که جدایی ناپذیر می شوند، به ریتم دهه 80 نیویورک شکوفا می شود. یک شب تابستانی، سگ، با اندوه فراوان، مجبور می شود ربات را در ساحل رها کند. آیا آنها هرگز دوباره ملاقات خواهند کرد؟
موضوع دربارهٔ بادیگاردی است به نام حیدر که وظیفه حفاظت از مسؤولان بلندپایه کشور را برعهده دارد. نقش او را پرویز پرستویی بازی میکند. حیدر شخصیت آرمانگرایی است که مسائلی را در کارش میبیند و این مسائل او را نسبت به کارش دچار تضاد و شک و تردید میکند.
یک استاد زبان زمینیها به مدت یک هفته از سیاره کاکادو به زمین تبعید میشود. کاکادو سیاره است که طرفداران محیط زیست در آن زندگی میکنند و کسانی را که سطح کره کاکادو را آلوده کنند برای تنبیه شدن به زمین میفرستند. فیلم به ارتباط این موجود فضایی با آدمها، بخصوص با گلنار دخترک 8 ساله یک خانواده تک فرزند میپردازد.
سرنوشت سه دختر ایلامی هستیم: اول مدینه دختری قالیباف است و چون با سربازی که سفارش دهنده ی فرش به او بوده در شهر دیده می شود توسط برادر و دوست برادرش کشته می شود….
فرشته در آستانه رسیدگی همسرش خسرو به به پرونده قضایی یک زن محکوم به اعدام دفترچهٔ خاطراتش را به خسرو می دهد. خسرو در دفتر می خواند که فرشته که در سال های 58–59 دانشجو بوده، جذب گروه های سیاسی چپ می شود و به عنوان هوادار فعالیت می کند.
سیما معلمی تحصیلکرده است که با همسر خود احمد که مردی عیاش و خوشگذران است زندگی میکند. روزی احمد به سیما میگوید باید همسر دوست مرحومش (صبا) را به روستای پدریاش و نزد خانوادهاش ببرد. علیرغم اصرار سیما برای همراهی با او در این سفر احمد به تنهایی به سفر میرود. احمد و صبا در میانه راه توسط پلیس دستگیر میشوند و سیما مجبور میشود که ادعا کند که صبا خواهرزاده اوست و به این ترتیب با آنها همسفر میشود. سیما متوجه میشود که ارتباطی میان احمد و صبا (که زن جوان و زیبایی است) وجود دارد…
پس از خراب شدن ماشینشان در یک شهر کوچک وهمآور، یک زوج جوان مجبور میشوند شب را در یک کابین دورافتاده بگذرانند. وحشت ایجاد می شود زیرا آنها توسط سه غریبه نقابدار وحشت زده می شوند که بدون هیچ ترحمی و ظاهراً هیچ انگیزه ای حمله می کنند.