یک زوج نابارور آمریکایی، در تلاش برای یافتن یک مادر جایگزین برای تولد فرزندشان، به ایالت راجستان هند سفر می کنند. آنها پس از آشنایی با هنرپیشه ای بلندپرواز، به این نتیجه می رسند که او گزینه ای ایده آل برای تحقق هدفشان است و...
مینا که زمانی دانشجوی مرتضی بوده، پس از ده سال زندگی مشترک با وی، تصمیم میگیرد از او جدا شود و برای ادامه تحصیل به کانادا برود، اما مرتضی که از این تصمیم ناخرسند است، تمام تلاش خود را معطوف منصرف کردن او از تصمیمش میکند، تا اینکه روزی متوجه میشود مینا موضوع طلاقشان را با عزیز، مادر بیمار مرتضی، در میان گذاشته است. مرتضی نیز از شرایط پیش آمده استفاده میکند و ...
مادر چو یونگ پیل که یک غواص بوده به دلیل پیش بینی اشتباه هواشناسی جانش را از دست می دهد. او برای محافظت از جان مردم شهرش یعنی سامدالری، تصمیم می گیرد کارشناس هواشناسی شود. از طرفی دوست دوران کودکی او، چو سام دال برای موفقیت در رشته عکاسی به سئول رفته اما بعد از اینکه تمام زحماتش یک شبه از بین رفت، به سامدالری بر میگردد…
قسمت بیست و یکم از فصل دوم منتشر شد.
سوباسا اوزارا، پسر 11 سالهای است که در کودکی، به لطف داشتن یک توپ فوتبال در دستانش از تصادف با یک ماشین جان سالم به در برده و همواره، علاقه خاصی به فوتبال داشته است. پدر سوباسا یک کاپیتان کشتی و معمولا در سفر است و همین هم باعث شده تا سوباسا، معمولا با مادرش زندگی کند. این دو زمانی که سوباسا 11 سال دارد، به شهر نانکاتسو که برای داشتن مدارس فوتبال عالی مشهور است، سفر میکنند و در آنجا، سوباسا با کاراکترهای دیگری مثل ریو ایشیزاکی و گنزو واکابایاشی آشنا شده و
ماجرای دختری مهربان به نام حنا است که در دهکده ای کوچک همراه با پدربزرگ و مادربزرگش زندگی می کند. مادر کاتری برای شغل از فنلاند به آلمان رفته است و کاترین در انتظار دیدار دوباره مادرش روزها را سپری میکند.
روزنامهنگاری به نام ماریسا بنینگز پس از قتل پسرش، با همسر باردار او متحد شده تا مسئولین مرگ پسرش را پیدا کند. اما آنها به زودی با دنیایی از مواد مخدر و فساد روبرو میشوند و…
فلورا مادر تنهایی است که با پسرش مکس همیشه در جنگ است. او که سعی دارد تفریحی برای مکس دست و پا کند، گیتاری را از سطل زباله پیدا می کند و معلوم می شود چیزی که برای یک نفر به درد نخور است می تواند خانواده ای را نجات دهد.
یک مادر هندی مهاجر با سیستم نظارت بر فرزندخواندگی کشور نروژ و روند قانونی محلی برای پس گرفتن حضانت فرزندانش مبارزه میکند.
بعد از سالها داود مجبور می شود تا به شمال و شهر پدری بازگردد. و این اتفاق که از نظر وی ناخوشایند می باشد باعث دیدار با خواهرش می شود. هر دو خواهر و برادر گریزان از این دیدارند. اتفاقی که از نظر آرام یعنی دختر داود عجیب است. رفته رفته رازهایی بر ملا می شود و اینکه داود سالهای دور در ناکامی وصال خواهرش دلارام، نقش داشته است. اما واقعیت چیز دیگری است. داود برای حفظ آبروی خواهر از عشق خود می گذرد و بچه ی او را برای زنده ماندن با خود می برد. اما حالا مادر و دختر روبروی هم قرار گرفته اند...
دختری ده ساله به نام آنا از یک بیماری نادر و صعب العلاج رنج میبرد. در این میان او با کمک مادرش کریستی، شروع به بهبودی معجزه آسایی میکند که خانواده وی و متخصصان پزشکی را شگفت زده میکند و…