
پدر از شهرت جدیدش برای مبارزه با یک شرکت نفتی در آلاسکا استفاده میکند، اما وقتی که او ناپدید میشوند، مادر، پسر ویک راکون و یک خرس به شمال میروند تا اورا نجات دهند.
وکیلی نه چندان محبوب روی مرز بین دو شهرستان به قتل می رسد. کلانتر آلدن راکوِل که با روش های قدیمی خو گرفته، تمایلی ندارد با کلانتر جدید شهرستان همسایه که به سبک شهرهای بزرگ کار می کند همکاری کند. اما وقتی قاتل دوباره قربانی می گیرد، آن ها باید اختلاف های خود را کنار بگذارند و برای دستگیری قاتل با هم کار کنند.
در سرزمین اکوستریا اسب شاخ داری زندگی می کند. این اسب دوست داشتنی توسط شاهزاده خانم میلیسیا آموزش دیده است . او درصدد است تا مسوول برگزاری جشن خانواده سلطنتی باشد و در این مسیر باید با خطرات مختلف دست و پنجه نرم کند و بتواند این جشن را به بهترین نحو ممکن به پایان برساند. اسب دوست داشتنی قصه ما متوجه می شود که وجود سحر و جادویی عجیب ممکن است به مردم خاصی در شهر آسیب برساند و باعث کشته شدن مردم شود.
ژاکوب استور، ناخدای کشتی، در یک کافه با یکی از دوستانش شرط بندی می کند که با اولین زنی که وارد آن مکان می شود ازدواج کند. در همین حین، لیزی وارد می شود.
داستان این مستند درباره دیوید اتنبرو روایت کننده این مستند برجسته است که جزئیات بیسابقهای از واپسین روزهای دنیای از دست رفته دایناسورها را به تصویر میکشد. در این میان رابرت دی پالما به عنوان یک باستان شناس، با جستجو در تپههای داکوتای شمالی، به کشفی باورنکردنی در قبرستانی مربوط به ماقبل تاریخ به نام تانیس دست پیدا میکند. در حالی که دی پالما به دنبال شواهدی است که میتواند روزهای پایانی دایناسورها را به وضوح نشان دهد، دیوید اتنبرو با کمک پیشرفتهترین جلوههای ویژه، در زمان به دوران کرتاسه سفر میکند تا شاهد موجوداتی باشد که در اواخر عصر دایناسورها در تانیس زندگی میکردند.
مایکل یک روح است. . . زندگی در سایه با خانواده جدیدش، سالها دور از زندگی سابق خود به عنوان یک قاتل عشایری. وقتی کارفرمایان قدیمی اش برای دفن آخرین بازمانده خود باز می گردند، آرامش و ناشناس بودن او از بین می رود. با افشای حقیقت خود، مایکل باید از همسر و پسر متولد نشده خود با شکار کسانی که مسئول شروع مرگبار او هستند محافظت کند.
جول که آدمی خجالتی و تا حدی ساده است، در یک مسافرت ساحلی با دو نفر از دوستانش، با کلمنتاین که دختری کمفکر و پرانرژی است آشنا میشود. بعد از مدتی این دوستی به پایان میرسد و کلمنتاین دست به یک عمل پاکسازی حافظه از طریق شرکت لاکونا میزند. بعد از پاکسازی، وقتی جول او را میبیند و متوجه میشود که کلمنتاین او را از حافظه و خاطرات خود پاک کرده است، تصمیم میگیرد تا او نیز کلمنتاین را از خاطرات خود پاک کند. اما در میانهی راه پاکسازی و در حالت یادآوری خاطرات، متوجه میشود که مایل به این کار نیست و سعی در منحرفکردن مسیر پاکسازی میکند…