یک پلیس بی رحم “ویکرام” زمانی که متوجه میشود گروه خلافکاری در خیابان های چنای قانون و نظم را به هم ریخته اند، گروه ویژه ای تشکیل می دهد تا درس عبرتی به آن ها بدهد…
مردی جوان به نام چارلز و زنی به نام الین وقتی مجبور میشوند برای یافتن رباتهای مشابه خود با هم متحد شوند، انسانیت را میآموزند و…
سهیل پس از چندین سال، نشانی نیلوفر را پیدا کرده و به سراغش آمدهاست. رابطه آنها که در گذشته ناکام مانده، حالا درآستانه شکلگیری دوباره است.
کافه ستاره فیلمی اپیزودیک است که در سه قسمت مختلف داستان زندگی سه زن را در یکی از محلههای قدیمی تهران روایت میکند و بر اساس کوچه مداق[3] اثر نجیب محفوظ نوشته شدهاست. این فیلم یکی از فیلمهای مورد علاقه و محبوب برخی منتقدان از جمله مسعود فراستی منتقد سرشناس و مطرح ایرانی است که این فیلم را ستودهاست.
زن جوانی با ارسال پیامک های عاشقانه به شماره تلفن همراه قدیمی نامزدش تلاش می کند تا از درد مرگ نامزدش بکاهد و با مردی که شماره دوباره به او اختصاص داده شده ارتباط برقرار می کند…
دختری به نام ماری آرزو میکند به جای ازدواج کردن، مانند گذشته راحت و بیخیال زندگی کند. اما ماری به زودی به طرز اسرارآمیز و جادویی به اندازه اسباببازیهای دوران کودکی خود کوچک شده و همه آنها نیز زنده میشوند. در این میان او با یک عروسک فندق شکن ملاقات میکند که در حقیقت یک شاهزاده است که به وسیله طلسم به این شکل درآمده است. اکنون آن دو باید همراه با هم به سرزمین جادویی گلها سفر کنند تا جهان را از دست موشهای شرور نجات دهند اما…
حمید پرتوی که سالها قبل شغل خود به عنوان دادستان را کنار گذاشته و اکنون به وکالت مشغول است. وکالت جوانی به نام فرهاد (که متهم به قتل است) را به عهده میگیرد. از سوی دیگر دختر حمید (پرستو) رابطه احساسی با فرهاد دارد...
داستان دربارهٔ مادریست که پس از مرگش، فرزندان او به خانهاش میآیند و از طریق پرستار مادر متوجه میشوند که وصیت کرده که سه روز پس از مرگش او را به خاک بسپارند… فرزندان بر سر عمل به وصيت دچار اختلافاتي ميشوند و پس از دو روز متوجه ميشوند مادرشان نصف اموال و زمين هايش را و همچنين خانه اش را به نام پرستار خود کرده است و...
داستان فیلم از دهه 50 آغاز میشود و داستان یک ساواکی به نام اسماعیل یارجانلو (رضا عطاران) است که درگیر ماجراهایی میشود. این ساواکی در کازینو در یک بخت آزمایی 5000 متر زمین در عباسآباد میبرد و بر اثر انقلاب مجبور به خروج از کشور میشود و وکالت زمین را به دوستش جلال خاوندی (بابک حمیدیان) میدهد و …
جان ویک اینبار از سرانی که به او خیانت کرده اند و خواهان مرگ قطعی وی می باشند به شدت عصبانی است و قصد دارد با کمک دوست خود که زخم بدی را در طول جنگ قبلی خورده است با افرادی که کشتن او تنها هدفشان است مقابله کند و انتقام خودش را به سرانجام برساند.