
راشل و آنتونی پس از حادثهای دردناک که جان یکی از فرزندان دوقلویشان را گرفت، به همراه پسر بازمانده خود به نقطهای دور افتاده در کشور فنلاند نقل مکان میکنند. اما زمانی که راشل متوجه حقیقتی عذابآور درباره پسرش میشود، باید با نیروهایی شرور که میخواهند پسرش را تحت کنترل خود درآورند، مقابله کند.
برای بیش از یک دهه، پدر و مادر اندی و ویکی در حال فرار بوده اند، و ناامید هستند که دخترشان چارلی را از یک آژانس فدرال در سایه پنهان کنند که می خواهد از هدیه بی سابقه او برای ایجاد آتش در یک سلاح کشتار جمعی استفاده کند. اندی به چارلی آموخته است که چگونه قدرت خود را که توسط خشم یا درد ایجاد می شود، خنثی کند. اما با 11 سالگی چارلی، کنترل آتش سختتر و سختتر میشود. پس از اینکه یک حادثه مکان خانواده را فاش می کند، یک مامور مرموز به کار می رود تا خانواده را تعقیب کند و یک بار برای همیشه چارلی را دستگیر کند. چارلی نقشه های دیگری دارد.
در انیمیشن سه کله پوک گریز ، پاندا و یخی پس از آنکه نماینده وزارت کنترل حیات وحش ملی تلاش می کنه اونها رو از زندگی ساقط کنه مجبور می شن خونه زندگیشون رو ول کنن و برای زندگی به کانادا برن.
داستان مردی در قرن 18 که در یک خانواده روستایی ساده به دنیا آمدهاست و با مادرش زندگی میکند، عاشق دختر عموی خود میشود، موفق به ازدواج با او نمیشود. به جنگ میرود و پس از آن اتفاقات زیادی در زندگی او پیش میآید، با یک کنتس بیوه برای ثروت او ازدواج میکند و به این وسیله راه ترقی او باز میشود.
پدر خوانده یک گروه مافیایی به ناگهان دستخوش احساس شده و کنترلی بر عواطف خود ندارد که این مشکل برای جایگاه او به عنوان رهبر گروه تبهکار بسیار خطرناک است. به ناچار نزد دکتر روانشناسی میرود اما این شروع ماجراست…
زمانیکه اختراع مرموز ون هلسینگ از کنترل خارج می شود، درک و رفقای هیولایش همگی به انسان و جانی نیز به هیولا تبدیل می شوند. هم اکنون که درک در بدنی اشتباهی قرار گرفته و قدرت هایش را از دست داده، به همراه جانی که عاشق زندگی جدیدش به عنوان یک هیولاست، باید با همکاری یکدیگر بشتابند تا درمانی برای خود پیدا کنند.
در حالی که نیروهای آمریکایی به سواحل نرماندی یورش می برند، سه برادر در میدان نبرد مرده دراز می کشند و برادر چهارم در پشت خطوط دشمن به دام افتاده است. کاپیتان تکاور جان میلر و هفت مرد وظیفه دارند به قلمرو تحت کنترل آلمان نفوذ کنند و پسر را به خانه بیاورند.
وقتی پاتریزیا رجیانی، به واسطهی ازدواج وارد خانواده گوچی میشود، جاهطلبی غیرقابل کنترل او خودش را نشان میدهد؛ کسی که از یک خانواده سطح پایین، ناگهان وارد چنین خانواده بزرگ و قدرتمندی شده بود. کم کم جاهطلبی پاتریزیا شروع به نابود کردن میراث خانواده کرد و مارپیچی از خیانت، انحطاط، انتقام و درنهایت... قتل را به وجود آورد.