هنگامی که خانواده او به قتل می رسند، یک ناشنوا به نام پسر به جنگل می گریزد و توسط یک شمن مرموز آموزش می بیند تا تخیل کودکانه خود را سرکوب کند و تبدیل به ابزاری برای مرگ شود.
میسون، مغز متفکر جنایتکار، در شرف اجرای یک عمر است که معشوق و عضو اصلی خدمه او، دکر، تیم را به زیر می کشد و فاش می کند که او یک مامور مخفی اینترپل است. میسون که دلشکسته است فرار می کند و از زندگی جنایی بازنشسته می شود تا اینکه برادر کوچکترش شاون از لیگ خود خارج می شود و به تنهایی یک سرقت بزرگ از بانک را انجام می دهد. میسون چاره ای ندارد جز اینکه به کمک بیاید، در حالی که اینترپل دکر را به این امید می آورد که او را عصبی کند. قبل از اینکه تیم های SWAT به بانک هجوم ببرند، میسون باید از تمام ابزار موجود در زرادخانه خود استفاده کند تا نه تنها با جایزه، بلکه از عشق زندگی خود نیز فرار کند.
یک بلاگر حوزه تکنولوژی که شرکت بسیار بزرگی خانواده اش را نابود کرده است، با ابزار تغییر زمان سعی دارد گذشته را عوض کند و انتقام بگیرد؛ اما کارهایش به زنجیره ای از اتفاقات ترسناک منجر می شود.
مردم یک روستا در حاشیه معدن زغال سنگ، دائم الخمر هستند و این ابزار سیاستمداران محلی برای سواستفاده و رسیدن به قدرت می شود..
پس از ناپدید شدن مادر یک زن جوان, او در خانه و با استفاده از ابزارهایی که به صورت آنلاین در دسترس اوست، سعی می کند مادرش را پیدا کند.
یاش و سورج دو دوست صمیمی میباشند که بعد از فارق التحصیلی در دانشگاه هر کدام پی کاری میروند . یاش شغل پدرش که مافیا میباشد ادامه میدهد ولی سورج تبدیل به یک افسر پلیس میشود و بار دیگر سرنوشت این دو را به هم میرساند ولی به شیوه ای دیگر ...
دو دزد پیر کهنه کار، پس از سالها از زندان آزاد میشوند. به امید دریافت سهمشان از آخرین دزدی به سراغ زنی که همدستشان بوده میروند، اما زن پولها را برای بازی در یک فیلم هزینه کرده و پیرمردها علیرغم میلشان دوباره مجبور به دزدی میشوند، در حالی که شرایط در سالهایی که آنها در زندان بودهاند، تغییر کرده و ابزارهای الکترونیک مانع موفقیت شان میشود.