
این فیلم روایتگر زندگی یک خانوادهی اصفهانی در سال 1364 است که با وجود مشکلات، درگیر جنگ نیز میشوند. پدر خانواده (اکبر عبدی) به همراه پسرش تصمیم به فرار از کشور دارند، اما اتفاقات سمت و سویی دیگر به خود میگیرد.
مرتضی پسر نوجوانی است که می خواهد بعد از امتحاناتش سرکار برود تا بتواند دوچرخه بخرد. پدر او به شدت با کار کردن مخالف است و عقیده دارد که تابستان هم باید درس خواند. اما مرتضی بدون اطلاع پدر و با کمک پدربزرگش کار پیدا می کند و همین مسأله اختلافات قدیمی بین پدر و پدربزرگ را دامن می زند...
روز 25 تیرماه سال 1331 ، «سیداحمد نصر» بخاطر چاپ اعلامیه ای از «دكتر حسین فاطمی » در برابر چشمان دخترش ترور می شود و چاپخانه اش را نیز آتش می زنند. «سیدمحمود نصر» به كمك برادرزاده اش می شتابد، اما ...
مردی به نام پیمان، پس از تحمل چهار سال زندانی آزاد میشود، او بعد از آزادی به دنبال همسرش مونس و دخترش الهام میگردد و…
امیر فرزند کوچک خانواده ایزدی بزرگ است که با امید کسب موقعیتهای بهتر از سوی پدرش به خارج از کشور فرستاده میشود ولی پس از چندی به دلیل بروز اختلافاتی رابطه امیر با خانوادهاش قطع میشود و منصور برادر بزرگتر امیر برای بازگرداندن وی به آمریکا میرود.
سینا ملکی برای قبولی در کنکور فقط چند ماه فرصت دارد. از یک سو بنیاد متزلزل خانوادگی و از سوی دیگر آشنایی او با یک جوان خیابانی عاشق موسیقی ماجراهایی را برای او رقم میزند و در آخر با معلوم شدن یک سری اتفاقات جوان عاشق موسیقی تصادف کرده و در اینجا هم پرده از بعضی رازهای دیگر گشوده می شود
پلنگي به روستا مي زند و اهالي آبادي در پي ميرشكار مي روند. ميرشكار به اتفاق دنيا درصدد پيگيري برمي آيند. هر يك از اهالي آبادي به نوعي از پلنگ زخم خورده اند. تله كار مي گذارند و راه هاي مختلف شكار را طي مي كنند. در يك شب پلنگ را مي بينند و مي خواهند شكارش كنند كه دختري به نام روجا را مقابل او مي بينند. دختر براي پلنگ آواز مي خواند و مانع كار ميرشكار و دنيا مي شود. دنيا عاشق روجا مي شود. ميرشكار درصدد نجات، و دنيا درصدد انتقام برمي آيند. سرانجام پلنگ به ضرب گلوله اي زخمي مي شود. روجا دنيا را زخمي مي كند و به جنگل مي زند و...
اسی که به جرم قتل زندانی است، با کمک رفیقش حاج توفیق از زندان آزاد میشود. اسی پس از آزادی سراغ دوستش علی میرود که در تعمیرگاه کار میکند. علی به او میگوید در همان تعمیرگاه مشغول کار شود اما اسی میگوید قصد دارد پولی کلان دربیاورد. اسی که متوجه میشود لیلا دختری که دوستش داشت - ازدواج کرده و به خارج رفته کاملاً سرخورده میشود. او سپس..
آقاي دشتبان كه كارمند بوده، بازنشسته مي شود و اين بازنشستگي شروع اختلافات او با همسرش در خانه است. دختر دانشجوي آقاي دشتبان خواستگاري به نام مهران شكوري دارد كه در همسايگي آنهاست و از محبوبه و خانواده اش جواب منفي گرفته است، اما خواستگار ديگر محبوبه كه بهروز نام دارد مورد علاقه ي اوست و خانواده هم موافق هستند..
پیرزنی به نام ماه بانو به هنگام ترک روستای زادگاهش، به یاد میآورد که سال ها قبل دکتر سنجر، پس از اتمام تحصیلات به روستا میآید تا درمانگاهی احداث کند. دکتر به ماه بانو، که شوهرش را از دست داده علاقه دارد. ماه بانو به او روی خوش نشان نمیدهد. از سویی دیگر مقرب السلطان، بزرگ مالک روستا، میکوشد تا سنجر را به سوی خود جلب کند. او دختر عقب ماندهاش را به ازدواج سنجر در میآورد. با شیوع وسیع وبا، مقربالسلطان فوت میکند و مباشرش با اسناد و مدارک املاک و ثروت او میگریزد. سنجر با ناراحتی روستا را ترک میکند. ماه بانو پس از مرور این خاطرات به راهش ادامه میدهد.