در مجموع 446 فیلمی ژانر فانتزی یافت شد.
در مجموع 446 فیلمی ژانر فانتزی یافت شد.
مرد جوانی به نام آرن در یک جامعه مخفی سیاهپوستان جادویی استخدام می شود که زندگی خود را وقف یک هدف بسیار مهم می کنند: آسان کردن زندگی سفیدپوستان.
هدویگ 11 ساله از علاقه مندان به بازی متوجه می شود که وقتی مجبور می شود خیلی زودتر از حد انتظار جایگزین پدرش به عنوان ابرقهرمان شهر شود، زندگی اش زیر و رو شده است. اما هدویگ یک ابرقهرمان نیست و چالش ها بسیار بزرگتر از آن چیزی است که پدر مربی او پیش بینی می کرد.
قسمت هشتم منتشر شد.
در دنیایی که توسط هیولاها تسخیر شده است، هیون، یک دانش آموز دبیرستانی که خانواده اش را در یک حادثه وحشتناک از دست داده است، به یک آپارتمان کوچک در حومه شهر نقل مکان می کند. هیون در ابتدا سعی می کند از دنیای بیرون دوری کند، اما به زودی متوجه می شود که هیولاها به آپارتمان او نیز حمله کرده اند. او برای زنده ماندن باید با سایر ساکنان آپارتمان متحد شود، هرچند که آنها همه از پیشینه های متفاوتی هستند.
قسمت نهم منتشر شد.
خدمه شش نفره یک سفینه فضایی متروکه از سکون در دورترین نقاط فضا بیدار می شوند. خاطرات آنها پاک شد، آنها هیچ به یاد نمی آورند که چه کسی هستند یا چگونه سوار شده اند. تنها سرنخ هویت آنها یک محفظه بار است که پر از آن است
قسمت هشتم منتشر شد.
تحقیق در مورد یک جنایت تکان دهنده یک استاد محترم جدی را در برابر یک جنگجوی خطرناک از گذشته خود قرار می دهد. همانطور که سرنخ های بیشتری پیدا می شود، آنها به مسیری تاریک سفر می کنند که در آن نیروهای شوم نشان می دهند که همه چیز آنطور که به نظر می رسد نیست.
پس از تحریک ملکه قلب ها به کودتای آئورادون، دختر شورشی او، رِد و دختر کمال طلب سیندرلا، کلوئی، به نیروها می پیوندند و در زمان به عقب سفر می کنند تا تلاش کنند تا رویداد آسیب زا را که مادر رد را در مسیر شرورانه اش قرار داده بود، خنثی کنند.
دختر جوانی که تجربهای سخت را پشت سر میگذارد، شروع به دیدن دوستان خیالی همه میکند که با بزرگ شدن دوستان واقعیشان پشت سر گذاشتهاند.
یک هنرمند جوان در جنگلی وسیع و بی آلایش در غرب ایرلند گیر می کند، جایی که پس از یافتن سرپناه، در کنار سه غریبه گیر می افتد که هر شب توسط موجودات مرموز تحت تعقیب قرار می گیرند.
ناتوانی یک پسر نوجوان خجالتی در نه گفتن زمانی آزمایش می شود که یک دختر سرسخت او را به سفری عرفانی در میان برف تابستانی می کشاند تا مادر گم شده اش را پیدا کند.
وقتی یک روزِ جورج بارها و بارها برایش تکرار می شود، فکر می کند عقلش را از دست داده است. اما متوجه می شود واقعیت می تواند از تخیل عجیب تر باشد. او با درک تازه اش از فضا-زمان و پیوستن به پروژه لازاروس، باید میان وفاداری به سازمانی که هدفش نجات دنیا است و توانایی تغییر گذشته یکی را انتخاب کند.