نوبت سنت نیک است که یک ماجراجویی درون دالان خرگوش داشته باشد. در آنجا او با چایخانهدار دیوانه، که به عنوان یک میزبان مهمانی چای با مد بالا و دوستدار گوزنهای شمالی بازآفرینی شده است، روبرو میشود؛ خرگوش سفید، شخصیتی دوستداشتنی و فراموشکار؛ ملکه قلبها، که نفرتانگیز از زرق و برق و مشابه اسکرودج است؛ دستیار ضد خود، گربه چشایر و خود آلیس، که مهربانیاش به سنت نیک کمک میکند تا کریسمس را نجات دهد.
یک شکارچی هیولا دولت آمریکا را متقاعد میکند تا هزینه سفر به جزیرهای ناشناخته در اقیانوس آرام جنوبی را بپردازد. آنها بهظاهر برای انجام تحقیقات زمینشناسی به جزیره جمجمه سفر میکنند. اما با ورودشان، گروه متوجه میشوند که مأموریتشان به دلیل حیات وحش منحصربهفرد و خطرناک این جزیره با پیچیدگیهای غیرمنتظرهای مواجه شده است و...
هنگامی که نیرویی مرموز تابستان بچهها را به هم میریزد، نوآ و دوستانش با همکاری یک کارآگاه بازنشسته برای نجات شهرشان وارد ماجرایی پرهیجان و خطرناک میشوند، اما…
کول، نوجوانی که در سوگ از دست دادن پدرش است، با بیا، یک روح، پیوندی غیرمنتظره برقرار میکند. در حالی که میان زندگی و مرگ حرکت میکنند، باید یک طلسم باستانی را بشکنند.
جغدی جوان با دختری کوچک و گمشده در شهر نیویورک آشنا میشود. آنها با هم تلاش میکنند تا برای کریسمس به خانه بازگردند.
در روستای اسرارآمیز ماهندراگیری، معبد بستهشده شیوا به کانون وقایعی مرموز تبدیل میشود. بهیما، پلیس شجاع و پرانرژی، مأمور میشود تا رازهای تاریکی که در سایههای این روستا پنهان است را کشف کند. او در این مسیر، با چالشهای فراطبیعی روبهرو میشود و با کمک ارواح، حقیقت شومی را که پشت این حوادث عجیب نهفته است، آشکار میکند.
یک چوپان برای رهایی از نفرینی که مانع ازدواج او شده، به یک زن جادوگر روی میآورد. جادوگر به جای کمک مستقیم، او را با مجموعهای از وظایف غیرممکن مواجه میکند. مرد باید با انجام این کارهای دشوار و مواجه شدن با چالشهای بزرگ، طلسم را بشکند و در این مسیر، از خود و تواناییهایش بیشتر از آنچه که تصور میکرد، کشف کند.
داستان ماجراجوییهای الیان، شاهزاده خانم مصمم، را دنبال میکند که پس از اینکه یک طلسم مرموز پدر و مادرش، پادشاه و ملکه لومبریا، را به هیولا تبدیل میکند، باید برای نجات خانواده و پادشاهیاش در یک مأموریت جسورانه شرکت کند.
تاج پادشاه نپتون دزدیده شده و دزد آن هم مشخص نیست اما به نظر میرسد که کار آقای کراب باشد. او رئیس باب اسفنجی داستان ماست. همه فکر می کنند آقای کراب متهم اصلی است. از طرفی آقای کراب حاضر است بمیرد اما به ترفیعی که همیشه منتظر آن بوده و حتی در رویاهایش به آن فکر میکرده برسد. باب اسفنجی هم برای کمک به رئیسش همه کار میکند…
داستان از این قرار است که ملکهای در وسط زمستان کنار پنجرهای نشسته بود و مشغول قلابدوزی از روی طرحی از جنس درخت آبنوس بود که انگشتش را زخمی میکند.او با دیدن خون آرزو میکند که دختری که از او به دنیا میآید پوستی به سفیدی برف و لبانی به سرخی خون و مو وچشمانی به سیاهی قالب درخت آبنوس که در دستانش بود داشته باشد. سال بعد دختری با همان ویژگیها که ملکه آرزو کرده بود به دنیا میآید ولی ملکه هنگام وضع حمل میمیرد. اسم آن دختر را سفید برفی مینامند. سال بعد شاه همسر دیگری برای خود اختیار میکند ملکه جدید بسیار زیبا اما فوقالعاده مغرور بود. او آینهای جادویی داشت که قادر به تکلم بود یکی از وظایف آینه این بود که به ملکه اعلام کند که او زیباترین فرد روی زمین است.