پس از اینکه همسر جوان یک مرد مجبور میشود 40 سال از زندگی خود را برای پرداخت یک بدهی سنگین بیمه ببخشد، او ناامیدانه به دنبال راهی برای پس گرفتن زندگی همسرش میگردد، اما به زودی با جنبه تاریک شرکت بیوتکنولوژی دستکاری زمان که در آن کار میکند، روبرو شده و…
دو سرباز سابق نیروهای ویژه به نامهای کریس ون هورن و لو فنگ همراه گروهی از غیرنظامیان را در سفری خطرناک از طریق یکی از خطرناکترین جادههای جهان به نام بزرگراه مرگ همراهی میکنند.
ده سال پس از وقایع قسمت دوم روایت میشود، زمانی که پسر خانواده لمبرت، دالتون (با بازی تای سیمپکینز) برای رفتن به کالج آماده میشود. با این حال، رویای کالج دالتون زمانی به یک کابوس تبدیل میشود که شیاطین سرکوب شده گذشته به طور ناگهانی بازمیگردند و او و پدرش جاش (با بازی پاتریک ویلسون) را بار دیگر آزار میدهند. حال جاش و دالتون باید یکبار برای همیشه به آزار و اذیت شیاطین پایان داده و آنها را متوقف کنند اما…
یک پیمانکار نظامی که برای تصاحب سلاحی که مردم را به قاتلان وحشی تبدیل می کند استخدام شده است، وقتی برادرش قربانی این وسیله می شود به دنبال انتقام است.
آنیا مانند مادر نامزدش که اخیراً فوت کرده رفتار میکند، امت باید با عمیقترین آسیبهای روحی خود مقابله کند تا نامزدش را از این مالکیت گیجکننده رها کند.
یک راننده تاکسی مسافری مرموز را سوار میکند و با تهدید اسلحه از طرف او مجبور میشود به هرجایی که او میگوید برود. او که خود را گرفتار یک بازی موش و گربه مانند میبیند، به زودی متوجه میشود هیچ چیز آنطور که به نظر میاید نیست...
یک رابطه عاشقانه نوپا به یک بازی تهدیدآمیز موش و گربهای تبدیل میشود. هیچ چیز و هیچ کس آن طور که به نظر میرسد نیست.
گروهی از قاتلان معروف به کالکتیو، یک حلقه بسیار پیچیده قاچاق انسان را هدف قرار میدهند که توسط شبکهای از افراد میلیاردر حمایت میشود. در ادامه آنها مجبور میشوند برای انجام مهمترین ماموریت خود از یک قاتل تازهکار به نام سم الکساندر کمک بگیرند و…
شارون ستر که به تازگی شوهر خود، مارک را از دست داده است، از طریق زنی به نام جو کروزوت که با همسرش در ارتباط بوده، متوجه میشود مرگ شوهرش تصادفی نبوده است. حال این دو زن با یکدیگر متحد میشوند تا حقیقت مرگ مارک را کشف کرده و نقاب از چهره مردی که هر دو دوستش داشتند، بردارند اما…
راهبه ای که در سال 1890 در داکوتای شمالی سفر می کند، یک یاغی را از مرگ نجات می دهد. او در ازای راهنمایی او به کلیسایی در اعماق بدلندز از او پرستاری می کند تا سلامتی خود را حفظ کند.