پس از جنگ داخلی آمریکا، یکی از سربازان که تصور می شد جان خودش را از دست داده باز می گردد و متوجه می شود فرزندانش به اشتباه، با قطار یتیمان به جای دیگری انتقال یافته اند. این فیلم، قصه مردمی است که برای مصلحت عموم با هم متحد می شوند، و قصه کودکانی که چاره ای ندارند جز اینکه خیلی سریع بزرگ شوند.
رابرت کلیتن دین، وکیل دادگستری برای خرید به یک فروشگاه می رود اما خودش نمی داند که در ساک خریدش، نواری ویدئویی انداخته اند که قتل اخیر سناتوری را به دست «توماس رنولدز»، یکی از مأموران فاسد و رده بالای سازمان امنیت، نشان می دهد. دیری نمی گذرد که «توماس رنولدز» به تعقیب «رابرت کلیتن دین» می پردازد تا نوار را به چنگ آورد…
در حالی که نیروهای آمریکایی به سواحل نرماندی یورش می برند، سه برادر در میدان نبرد مرده دراز می کشند و برادر چهارم در پشت خطوط دشمن به دام افتاده است. کاپیتان تکاور جان میلر و هفت مرد وظیفه دارند به قلمرو تحت کنترل آلمان نفوذ کنند و پسر را به خانه بیاورند.
پس از امتناع از حمله به مقر دشمن، فرمانده سربازان را متهم به بزدل بودن میکند و افسر ارشد آنها میبایست از این اقدام آنها دفاع کند.
آنتونیو سالیری معتقد است که موسیقی موتزارت آوایی الهی است. آو آرزو می کرد همچون موتزارت یک موسیقیدان حرفه ای بود تا می توانست با نوشتن آهنگ خدا را پرستش کند. اما او نمی تواند درک کند که چرا خدا به چنین موجود مبتذلی این استعداد را عطا کرده تا نماینده ی او باشد. حسادت سالیری به دشمنی با خدایی می انجامد که بزرگی اش را با دادن چنان استعدادی به موتزارت به اثبات رسانده بود. سالیری خود را برای گرفتن انتقام آماده می کند