
یک سال پس از ناپدید شدن مرموز خواهرش ملانی، «کلاور» و دوستانش برای یافتن پاسخها راهی درهای دورافتاده میشوند؛ همانجایی که ملانی ناپدید شده بود. آنها در حین جستوجو در یک مرکز بازدیدکنندگان متروکه، با یک قاتل نقابدار روبهرو میشوند که یکییکی به طرز وحشتناکی آنها را به قتل میرساند.
وقتی نمایش سامورایی عروسکی پدرش توسط یک باند بدنام مورد حمله قرار میگیرد، تورنادو قسم میخورد که با دزدیدن طلای نامشروع آنها، انتقام بگیرد و سرنوشت خود را رقم بزند.
یک کارگردان سینما بازیگر زنهای محبوبش را گرد هم میآورد؛ آنهایی که با آنها کار کرده و آنهایی که دوستشان داشته است. او میخواهد فیلمی درباره زنان بسازد، اما چیز زیادی فاش نمیکند: فقط آنها را زیر نظر میگیرد و از رفتارشان الهام میگیرد، تا جایی که تخیلش آنها را به دوران دیگری میبرد؛ به گذشتهای که صدای چرخخیاطیها فضای محیط کاریای زنانه را پر کرده است، جایی که مردها نقشهایی حاشیهای و کماهمیت دارند و سینما از زاویهای دیگر روایت میشود: از منظر طراحی لباس.
سرزمین باسک، اسپانیا، سال 1843. یک افسر پلیس برای تحقیق دربارهی آهنگری مرموز که بهتنهایی در اعماق جنگل زندگی میکند، وارد روستایی کوچک در آلابا میشود.
در انگلستان قرن نوزدهم، کنت دراکولا به لندن سفر میکند و با مینا هارکر آشنا میشود؛ زن جوانی که گویی تجسم دوباره عشق ازدسترفته اوست.
سه جنایتکار نقابدار اهل اروپای شرقی به خانهای در یک محله محافظتشده در مادرید یورش میبرند، خانواده را در خانه خودشان گروگان میگیرند و پدر خانواده را مجبور میکنند که موجودی کارتهای اعتباریاش را خالی کند.
پیش از آنکه به محافظی وفادار تبدیل شود، کنشین یک آدمکش ترسناک با نام باتوسای بود. اما زمانی که با توموئه یوکیشیرو، زن جوان زیبایی با قلبی آکنده از اندوه، آشنا میشود، مسیر زندگیاش برای همیشه دگرگون میشود.
جو راهی پیدا میکند تا از خانه قدیمی و ترسناکی که به ارث برده، کمی پول دربیاورد. اما هرگز فکرش را نمیکرد که در میان ارواح سرگردان آن، عاشق یکی از آنها شود.
بنیامین دانشجوی دکترا بدون حمایت بورسیه است. او تحت فشار والدینش و نیازمند پول، معلم جایگزین مدرسه راهنمایی می شود. او بدون آموزش و تجربه، و با رو به زوال سیستم آموزشی عمومی، متوجه می شود که این شغل چقدر می تواند سخت باشد. امیدواریم همکاران حامی و متعهد او را به سمت نگاهی تازه به این حرفه سوق دهند.
مایک مککَن، رانندهی کامیون سنگین در جادههای یخی، به نپال سفر میکند تا خاکستر برادر مرحومش را بر فراز کوه اورست پخش کند. اما در حین عبور از مسیر مرگبار و 12هزار پایی معروف به «جادهای به سوی آسمان» با یک اتوبوس پر از مسافر، او و راهنمای کوهستانیاش با گروهی از مزدوران روبهرو میشوند و باید برای نجات جان خود، مسافران بیگناه و سرزمین بومی روستاییان مبارزه کنند.