
در سال 2016، یکی از مجریان شبکه فاکس نیوز به نام گرچن کارلسون (نیکول کیدمن) که از کارها و پیشنهادهای بیشرمانه مدیرعامل شبکه راجر ایلز (جان لیسگو) خسته شدهاست، قبل از به پایان رسیدن مهلت قرارداد خود با وکلای خود در خصوص شکایت از مدیرعامل صحبت میکند و زمینه ای برای شکایت از وی فراهم میآورد.
دیزی کوئوکای دوست داشتنی، مهربان و خوشبین، یک رویای دور از دسترس دارد؛ پیروزی در «ترسناک ترین بازی های جهان!» آیا او موفق می شود که به بزرگ ترین آرزویش دست یابد؟!
دختری جوان به نام سارا متوجه میشود به یک بیماری لاعلاج مبتلا شده است. حال سارا برای کاهش غم و اندوه خانواده خود پس از مرگش، با ساخت یک نمونه شبیهسازی شده موافقت میکند.
هر شب که سوفیا بخواب می رود, پدرش او را به سرزمین قصه ها می برد, یک فیلم فانتزی که در آن داستان های خارق العاده افسانه ای آنها به واقعیت می پیوندد و پدرش در نقش شاهزاده ای قهرمان است
راننده تاکسیای پس از آنکه کارا، زنی جوان که رازی تاریک را در دل دارد، سوار می کند، حوادثی غیرمنتظره را در طول شب تجربه می کند. کارا از او می خواهد تا بدون مقصد خاصی در اطراف شهر رانندگی و او را در رفتن به مسیرهای عجیبی همراهی کند.
توماس ای. اندرسون مردی است که زندگی دوگانهای دارد. در روز او یک برنامه نویس یک شرکت نرم افزاری است و شبها هکری تحت عنوان نئو است. پس از مدتی او با یک هکر افسانهای بنام مورفیوس آشنا می شود ، مورفیوس نئو را در دنیای واقعی بیدار می کند ، یک سرزمین بایر و ویران ، جایی که ذهن اکثر انسانها توسط گونهای از ماشینها ، در ماتریکس اسیر شده است. اکنون نئو باید در دنیای ماشینها به ماتریکس بازگردد و با مامورها مقابله کند ، ابر برنامههای قدرتمند کامپیوتری ای که وظیفه دارند نئو و تمام کسانی که مثل او هستند را نابود کنند و…
یک کشاورز ارکیده اسکاتلندی که به ملاقات خواهر بیمار خود در بوگوتا، کلمبیا می رود، با یک نوازنده جوان و یک باستان شناس فرانسوی که مسئول نظارت بر پروژه ساخت و ساز یک قرن تونل در رشته کوه آند است، دوست می شود. هر شب او با صدای چتری های بلند که مانع از خوابیدن او می شود، آزار می یابد.
برای رهایی بابا یاگا و رنفیلد از چنگال شکارچی هیولا میلا استار، خانواده Wishbone بار دیگر به یک خون آشام، هیولای فرانکشتاین، یک مومیایی و یک گرگینه تبدیل می شوند. خانواده هیولاهای ما با کمک و حمایت از سه خفاش خانگی خود، دوباره در سراسر جهان زوم می کنند تا دوستان خود را نجات دهند، آشنایی های هیولایی جدیدی ایجاد کنند و در نهایت به این درک می رسند که «هیچ کس کامل نیست» - حتی آنهایی که نقص دارند می توانند خوشبختی پیدا کنند.
زمان جنگهای ویتنام است. به کاپیتان «ویلارد» دستور داده می شود که به جنگلی در کامبودیا رفته و سرهنگ کورتز خائن را که درون جنگل برای خودش ارتشی تشکیل داده را پیدا کرده و بکشد. زمانیکه او در جنگل فرود می آید کم کم توسط نیروهای مرموزی در جنگل گرفتار شده تا حدی که دچار جنون می شود. همراهان وی هم یکی یکی به قتل می رسند. همینطور که ویلارد به مسیرش ادامه می دهد بیشتر و بیشتر شبیه کسی می شود که برای کشتنش فرستاده شده است...
وقتی رویاهای آزاردهنده یک کارآگاه شباهت هایی را با تحقیقات در حال انجام آشکار می کند، او باید هر کاری که لازم است برای کشف ارتباط خود با قتل های وحشیانه انجام دهد...