
دخترك كرد مرزنشين صبح زودي به هنگام پر كردن تنگ آب از نهر مقابل كلبه با پيكر خون آلود دو سرباز كه از دو جبهه ي مختلف هستند مواجه مي شود. دخترك كه براي حل سئوالش سعي در ارتباط برقرار كردن با آنها دارد به همراه خانواده تلاش مي كند تا به آنها كمك نمايد و اين آغازي براي شروع ماجراست....
برفا و نادر خیلی اتفاقی با هم آشنا میشوند و عاشق هم میشوند ولی با گذشت زمان و اتفاقاتی غیر مترقبه، زندگی و رابطه آنها به نقاط بحرانی میرسد...
داستان درست پس از قسمت قبلی اغاز میشود جایی که راکی ، رئیس خطرناک کی جی اف یعنی گارودا را جلوی تمام افرادش سلاخی میکند و اکنون خوده راکی با کمک مردم کل قدرت کی جی اف را بدست میگیرد ولی تازه این شروع ماجراست چرا که دشمنانش بیشتر میشوند ولی در میان انها شخصیت که همه از شنیدن نامش به لرزه می افتند و ان شخص ادیرا میباشد که برای کشتن راکی راهیه کی جی اف میشود از طرفی دیگر دولت هند نیز تصمیم دارد هر طور شده راکی را دستگیر کند ولی قدرت او هر روز بیشتر میشود و...
بيژن، در بنگاه معاملات ملكي كار مي كند. ملكي به فروش مي رسد و او راهي زندان مي شود. بيژن به مرخصي مي رود ولي ديگر او را به زندان راه نمي دهند و اين آغاز ماجرا است...
در دورانی که سایه «اهریمن» بر سرزمینها سیطره یافته، «جمشید کی» با سپاهی متشکل از متحدانش و با تکیه بر فرّ خود در مقابل سپاهیان اهریمن صف آرایی میکند، به خواست «یزدان» جمشید بر اهریمنیان پیروز می شود. جمشید بر تخت تکیه زده و مغرور از پیروزی، خود را دارای فراست ایزدی میداند. وی متحدان را برای اشغال سرزمینهای دیگر و شکار اهریمن فرا میخواند اما یزدان از وی روی برگردانده و فرّ و فراست جمشید را از وی میستاند.
داستان فیلم در راستای تبلیغ دین مبین اسلام و مذهب تشیع و نفی فرقههای دروغین منتسب به اسلام همچون طالبان و داعش است، درباره حضور سه روحانی ایرانی در کنفرانسی در کشور آلمان با عنوان «مذهب من» است. دو طلبه میخواهند برای شرکت در سمیناری دانشگاهی پیرامون ادیان به آلمان بروند. رئیس حوزه علمیه آنها که حاج آقا فراستی نام دارد، راه سفر را برآنها میبندد. طلبههای جوان با اغفال حاج آقا فراستی، ویزایی هم برای او میگیرند و او را با خود به آلمان میبرند.
روحانی جوانی که درگیر یک موقعیت تراژیک عاشقانه است وارد ماجرای قتلی ناخواسته میشود. او که خود قضاوت نیز می خواند بر سر دوراهی اعتراف و انکار و انتخاب بین عشق و ایمان قرار میگیرد…
در دورانی که سایه «اهریمن» بر سرزمینها سیطره یافته، «جمشید شاه» با سپاهی متشکل از متحدانش و با تکیه بر فرّ ایزدی خود در مقابل سپاهیان اهریمن صف آرایی میکند، به خواست «یزدان» جمشید شاه بر اهریمنیان پیروز می شود. جمشید بر تخت شاهنشاهی تکیه زده و مغرور از پیروزی، خود را دارای فر ایزدی میداند. وی متحدان را برای اشغال سرزمینهای دیگر و شکار اهریمن فرا میخواند اما یزدان از وی روی برگردانده و فرّ و فراست و تاج و تخت جمشید را از وی میستاند. جمشید تنها، گرفتار طمع و جنونی سیری ناپذیر میشود. وی دخترش «شهرزاد» را تنها میگذارد و به شورای وزراء وصیت میکند تا در زمان غیابش «مرداس» متحد و والی سرزمینهای جنوبی بر تختش تکیه زند.
فیلم روزهای آشفته من (My Wretched Days) رضا جوانی است که به خاطر این که برایش پاپوش دوخته اند هفت سال را در زندان می گذراند و بعد از آزادی به خانه باز می گردد و به سراغ کسانی می رود که برایش پاپوش دوخته اند ...
به سازمان امنیت اطلاع داده میشود که فردی (عباس قاجار) متعلق به یک گروه ضدرژیم در رستوران کندو قرار گذاشته است. افراد سازمان آن فرد و مردی که گمان میکنند با او قرار داشته را دستگیر میکنند. فرد اصلی در جریان فرار گلوله خورده و کشته میشود. در بازجویی فرد دستگیر شده (جواد گلپایگانی)، به او گفته میشود که برای روبهروکردن او با مرد اصلی فردا به سازمان مرکزی در پایتخت انتقال داده خواهد شد..