کول، نوجوانی که در سوگ از دست دادن پدرش است، با بیا، یک روح، پیوندی غیرمنتظره برقرار میکند. در حالی که میان زندگی و مرگ حرکت میکنند، باید یک طلسم باستانی را بشکنند.
این فیلم روایتی است از زندگی آناند دیگهی، رهبر برجسته سیاسی و اجتماعی ایالت مهاراشترا هند. مردی که با ارادهای استوار و قلبی آکنده از عشق به مردم، به یکی از چهرههای کلیدی حزب شیوسنا تبدیل شد و در منطقه تانه تأثیری ماندگار بر جای گذاشت. او که با تعهد بینظیر خود به خدمات اجتماعی شناخته میشد، به حامی مردم و صدایی برای بیصداها بدل گشت. داستان، سرگذشت پر فراز و نشیب مردی را بازگو میکند که آرمانهایش مرزهای سیاست را درنوردید و ردپایی جاودانه در دل مردم برجای گذاشت.
جغدی جوان با دختری کوچک و گمشده در شهر نیویورک آشنا میشود. آنها با هم تلاش میکنند تا برای کریسمس به خانه بازگردند.
زندگی آناند دیگه را بررسی میکند، سفر سیاسی او را به تصویر میکشد و جوهر میراث تأثیرگذارش را به عنوان شخصیتی برجسته ثبت میکند.
سالها پس از شاهد بودن مرگ قهرمان محترم ماکسیموس به دست عمویش، لوکیوس مجبور میشود وارد کولوسئوم شود پس از اینکه خانهاش توسط امپراتورهای ظالم که اکنون با دست آهنین روم را رهبری میکنند، تسخیر میشود. با خشم در دل و سرنوشت امپراتوری که در خطر است، لوکیوس باید به گذشته خود نگاه کند تا قدرت و افتخار را بیابد و شکوه روم را به مردمش بازگرداند.
آمِمیا یک یوتیوبر نامحبوب است که در موضوعات مربوط به علوم غریبه تخصص دارد. روزی مدیرش یک نقشهٔ طبقات خانه به او میدهد و میگوید که این نقشه در نگاه اول شبیه به یک خانهٔ معمولی است، اما نقطهای نامفهوم و مرموز در آن وجود دارد. آمِمیا شروع به بررسی دقیق نقشه میکند و در این میان، کوریهارا که یک معمار و علاقهمند به معماهاست، به او میپیوندد. آنها تلاش میکنند راز پشت این خانه را کشف کنند. در همین حال، یوزوکی با آمِمیا تماس میگیرد و میگوید که دربارهٔ خانهای که او در کانال یوتیوبش منتشر کرده، چیزهایی میداند. او به آمِمیا و کوریهارا میپیوندد تا راز خانه را فاش کنند، اما به نظر میرسد که خودش هم رازی در دل دارد.
داستان یک مرد 69 ساله را روایت میکند که تصمیم میگیرد در رقابتهای سهگانه تریاتلون شرکت کند.
یک گانگستر سالخورده و بوکسور سابق (با بازی لیام نیسون) که بهعنوان نیروی عضله برای یک رئیس باند خلافکار در بوستون (با بازی ران پرلمن) کار میکند، یک تشخیص ناراحتکننده دریافت میکند. او با وجود حافظهی ضعیفش تلاش میکند گناهان گذشتهاش را جبران کند و با فرزندان ازهمگسستهاش دوباره ارتباط برقرار کند. او مصمم است که میراثی مثبت برای نوهاش بهجا بگذارد، اما دنیای جنایتکاران هنوز او را رها نکرده و به این راحتیها هم قصد ندارند از چنگش درآورند.
در جنگ جهانی دوم لندن، جورج نه ساله توسط مادرش، ریتا، برای فرار از بمباران ها به حومه شهر منتقل می شود. جورج که سرکش و مصمم به بازگشت به خانواده اش است، سفری حماسی و خطرناک را آغاز می کند که ریتا به دنبال او می گردد.
سیدهو عاشق همکلاسی خود دارانی می شود و به دلیل ماهیت درونگرای خود تلاش می کند تا به عشق خود اعتراف کند. وقتی سیدهو شجاعت بیان احساسات خود را جمع می کند، راز تکان دهنده ای آشکار می شود که زندگی او را به آشوب می کشاند.