
رحمان (سعید آقاخانی) آبدارچی یک شرکت است و پزشک به او اعلام کرده است که بهزودی از دنیا خواهد رفت. از اینجهت رحمان فکری به سرش میزند تا از مرگ خود برای خانوادهاش سودی حاصل کند؛ امّا همیشه با بدشانسی روبهرو میشود. او با دوستش انوش (بهرام افشاری) نقشههایی طراحی میکنند که اشکان (محمدرضا گلزار) پسر رئیس شرکت، بلایی سر رحمان بیاورد که خانوادهٔ رحمان با پول دیه، زندگی خوبی داشته باشند.
کریم عاشق خوانندگی است و بدون اینکه بداند دلداده مأموری شده که مأموریت دارد فرمولی را از دانشمندی سرقت کند. پس از متوجه شدن این داستان، کریم دو راه بیشتر ندارد…
، یک سفر جاده ای بین کانتری تبدیل به بزرگراهی به جهنم برای برندا و خانواده اش می شود. تنها در صحرای نیومکزیکو، آنها باید برای زندگی خود بجنگند وقتی که...
یک سال پس از اینکه دختربچه ای کوچک به نام کانا مادر خود را از دست می دهد، تصمیم می گیرد تا برای یک جشن سالانه به ژاپن سفر کند، اما...
پدر و مادری به نام کیوکو و کاتسویا تلاش میکنند در کنار دخترشان توهرو هوندا، زندگی آرام و خوبی داشته باشند، اما حوادثی رخ میدهد که همه چیز را تغییر داده و…
پس از اینکه بیمار معلول یک متخصص قلب جوان، جان خود را از دست میدهد، خانواده بیمار تصمیم میگیرند از او شکایت کرده تا مجوز پزشکیاش را باطل کنند اما…
فیلم جشن دلتنگی درباره رابطه واقعی آدم ها و گره خوردن آن با فضای مجازی است.مردی 32 ساله که سودای شهرت دارد. افسانه و رضا در میانسالی، مشکلات تازه ای را تجربه می کنند.کاوه و لاله در انتظار تولد اولین فرزندشان هستند و سارا، دختر جوانی است که تصمیم دارد با هویت جدیدی به زندگی خود ادامه دهد...
هستی، زنی است که از همسر درگذشته خود دختری به نام طلا دارد، و با جوانی متمول به نام ناصر ملک ازدواج کردهاست. همسر جدید او دچار بیماری سوءظن یا اختلال شخصیت پارانوئید است و مدام او را کتک میزند. هستی پس از مراجعه به عمویش، به درخواست قاضی دادگاه و به منظور ایجاد آرامش در محیط خانه، تصمیم میگیرد از شغل مورد علاقه اش (پرستاری) دست بکشد. اما باز هم مشکلات آنها حل نمیشود.
ملیحه، دختری که در خانوادهای متعصب و افراطی بزرگ شده، عاشق جوانی به نام سیامک میشود و بر خلاف نظر خانواده، با او ازدواج میکند و بعد از ازدواج به عمق فاجعه پی میبَرَد.
کاترین «کیا» کلارک یک دختر جوانِ بیپایان مدبر است که در نزدیکی مرداب کارولینای شمالی بزرگ میشود. کیا که در اوایل دهه 1950 توسط والدین و خواهر و برادرهای بزرگترش رها شده بود، یادمیگیرد که به تنهایی زنده بماند. به او توسط دوستش تیت واکر خواندن و نوشتن آموزش داده میشود، و...