
مجید(وحید رحمتی) برای خواستگاری از فرشته(ویدا جوان) منتظر بازگشت پدر او از سفر خارج است،در صورتی که بر خلاف تصور او مظفرخان(سید مهرداد ضیایی) از زندان آزاد شده و به خانه باز می گردد. از آنجا که خانواده مجید کاملا موجه و متشخص بوده و بر خلاف آنها پدر،برادر (محمد معماریان) و پسرخاله فرشته (محمد امین کریم پور) همگی خلاف کار هستند، مظفر خان نگران سرکوفت های احتمالی آینده شده و با این ازدواج مخالفت مینماید.بنابراین شرطی برای ازدواج آن ها می گذارد،سیاوش(محمدامین کریم پور) و فرهاد(محمد معماریان) جهت بانجام رساندن شرط مظفرخان نقشه های مختلفی دارند که اتفاقاتی را رقم زده و ...
محترم و اسماعیل، مطابق یک سنت خانوادگی، از کودکی برای یکدیگر در نظر گرفته میشوند تا در جوانی با هم ازدواج کنند. والدین محترم، هنگام به دنیا آمدن محترم و خاک کردن جفت او، با دیدن شبحی نگران آینده هستند. در تابستان 1342، شایعهای راجع به زلزلهٔ تهران بر سرِ زبانها میافتد. شهر تخلیه میشود. محترم در راه بازگشت به خانه، میان خیال و واقعیت، شبحی را بر بام خانهشان میبیند و دقایقی بعد در چندمتری خود در آشپزخانه با شبح روبهرو میشود که با صدایی وحشتناک به سوی او میآید. آنچنان هراس وجودش را دربرمیگیرد که ابتدا یارای حرکت ندارد و بعد….
داستان فیلم روایتگر زندگی چند خانواده است که برای گذراندن تعطیلات به شمال کشور سفر کردهاند. دوستان احمد (شهاب حسینی) که پس از سالها زندگی در آلمان به ایران بازگشته، در تلاش هستند تا همسری را برای او بیابند. به همین خاطر، مربی مهدکودکی به نام «اِلی» (ترانه علیدوستی) با دعوت سپیده (گلشیفته فراهانی)، به همراه دیگران به این سفر آمدهاست. امّا پس از ناپدید شدن الی در ساحل دریا، ماجرا به تراژدی تبدیل میشود و هر کس در مورد این مسئله به قضاوت پرداخته و دیگری را مقصر میداند. تا آنجا که جمع به خاطر منافع خود زمانیکه نامزد جستجوگر الی در پی او از راه میرسد از حمایت الی دست کشیده و سپیده را مجاب مینماید که در مورد الی حرفهای نادرست و دروغهای کوچکی بگوید؛ دروغهایی که تبدیل به فاجعه میشوند.
تاجر ثروتمندی به نام تیمور، که سالها در اروپا زندگی میکرده، پس از انقلاب و با آغاز جنگ وارد کشور میشود فرزندش، امید، همزمان با اوج جنگ برای انجام یک معامله تجاری، به خواست پدر، به باختران میرود پس از بازگشت امید که تحت تأثیر بردباری و از خود گذشتگی مردم قرار گرفته تصمیم میگیرد به جبهه برود…
«مرضیه» زنی است مقاوم که باید علیه بدی ها بجنگد. شوهرش در بوسنی شهید شده است و او تنها با دو فرزند خردسال و مادر داغدار خود زندگی می کند. پدر شوهرش از آمریکا بازگشته است تا آن ها را با خود به آمریکا ببرد و حال «مرضیه» یا باید در وطن بماند و در کنار خانواده اش با آسیب ها و صدمات اجتماعی بجنگد و یا اینکه جلای وطن کند. «مرضیه» در مقابل ناملایمات و سختی ها باید توان ایستادگی داشته باشد…
فیلم روایتگر کربلایی زال (کل زال) است که در پیرانه سر به هنگام کوچ ایل بختیاری تصمیم میگیرد در غاری منتظر بازگشت ایل بماند. او برای پیرزنی به نام دالو سنگین ماه، که قصد خودکشی دارد، به بازگویی دلاوریهای خود در جوانی میپردازد. دالو سنگین ماه در مییابد که کربلای زال همان مرد ایلیاتی است که در جوانی دلباختهٔ او بوده و بر سر او با پسر عباس قلی کش مکشی داشته است. وقتی ایل بازمیگردد با جسد کربلایی زال رو به رو میشوند و …
محمد علی وندی بازیگر، فیلمساز و معلم تاتر، ناامید از مهاجرت به زادگاهش تهران بازگشته تا به همراه همسرش میترا صدری، نقاش، زندگی تازه ای را شروع کنند اما جستجو برای پیدا کردن خانه ای مناسب و کنجی آرام غیر ممکن به نظر می رسد؛ کودکی در راه است…
جوانی روستایی که پدرش چندین سال عباسخوانِ تعزیه بوده، به شهر رفته و بنا بر باور اهالی از ارزشهای سنتی روستا فاصله گرفته است. او حالا با بازگشت به روستا تحت تاثیر شرایطی قرار میگیرد که مجبور میشود در تعزیهای که هر ساله در روستا برگزار میشود، نقش «عباسخوان» را اجرا بکند..
پیمان در اثر عشقی نافرجام گروه آلما را 15 سال پیش ترک کرده است. او با رفتنش موجب فروپاشی این گروه که تازه نیز رونق گرفته میشود.حال پیمان با مرگ استاد بیات (پدر آلما) به ایران برمیگردد و در آستانه بازگشت متوجه میشود آلما در اثر مرگ فرزندش در بیمارستان روانی بستری است. حالا او میماند و تازگی عشقی نافرجام و وصیت استاد بیات برای بازگرداندن آلما به زندگی..
بچههای یک شهر از دست بزرگترهای خود به تنگ آمدهاند. به پیشنهاد و کمک بادبادکی به شهری پرواز میکنند که خالی از بزرگترهاست. در آنجا بچهها امور شهر را در دست میگیرند و به کارهای مورد علاقه خود دست میزنند. اما پس از مدتی نظم شهر به هم میریزد و بچههای پشیمان تصمیم به بازگشت میگیرند. بزرگترها هم که به دنبال بچهها میگردند، پی میبرند که در حق آنها اهمال و بیتوجهی کردهاند. بچهها با بادبادک هایشان به شهر خودشان نزد بزرگترها بازمیگردند، این حادثه به آنها ثابت میکند که به وجود هم نیازمندند..